English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 240 (617 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interchange U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchanges U باهم عوض کردن
interchanging U باهم عوض کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
splice U باهم متصل کردن
spliced U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
splicing U باهم متصل کردن
sum U باهم جمع کردن
sums U باهم جمع کردن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
confuse U باهم اشتباه کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
synchronised U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
chum U باهم زندگی کردن
chums U باهم زندگی کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
interwed U باهم پیوند کردن
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
symmetrize U باهم قرینه کردن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
Other Matches
together U باهم
simultaneously U باهم
concerted U باهم
conjointly U باهم
simoltaneously U باهم
simoltaneous U باهم
concurrently U باهم
inchorus U باهم
one with a U باهم
at once U باهم
vis-a-vis U باهم
jointly U باهم
tutti U باهم
vis a vis U باهم
collocation U باهم گذاری
kissing kind U باهم دوست
to be together U باهم بودن
coinciding U باهم رویدادن
coincides U باهم رویدادن
coincided U باهم رویدادن
concomitancy U باهم بودن
to whip in U باهم نگاهداشتن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
combining U باهم پیوستن
combines U باهم پیوستن
combine U باهم پیوستن
collaborating U باهم کارکردن
collaborates U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
collaborate U باهم کارکردن
to work together U باهم کارکردن
to act jointly U باهم کارکردن
coincide U باهم رویدادن
cohabitation U زندگی باهم
interweave U باهم امیختن
interweaves U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
to grow together U باهم پیوستن
interwove U باهم امیختن
coadunate U باهم روییده
We went together . U باهم رفتیم
to huddle together U باهم غنودن
coexists U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
coexisted U باهم زیستن
coexist U باهم زیستن
one anda U همه باهم
all at once U همه باهم
to keep company U باهم بودن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
cowork U باهم کارکردن
cooperate U باهم کارکردن
impacted U باهم جوش خورده
to bill and coo U باهم غنج زدن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
coact U باهم نمایش دادن
grades U جورکردن باهم امیختن
impacted U باهم جمع شده
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
to keep friends U باهم دوست ماندن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
to be good pax U باهم دوست بودن
they had words U باهم نزاع کردند
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
grade U جورکردن باهم امیختن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
coapt U باهم جور امدن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
to grow into one U باهم یکی شدن
coexistent U باهم زیست کننده
coapt U باهم متناسب شدن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
to hang together U باهم مربوط بودن
to grow together U باهم یکی شدن
correlation U بستگی دوچیز باهم
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
col U پیشوند بمعانی باو باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
add U جمع زدن باهم پیوستن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
adds U جمع زدن باهم پیوستن
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
adding U جمع زدن باهم پیوستن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
scarf weld U جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
drawbore U کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
concatenate U بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
tristimulus values U مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
diptych U دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
logogram U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
logograph U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
compatibility U توانایی دونرم افزار یا سخت افزار برای کارکردن باهم
symbiosis U همزیستی وتجانس دوموجود مختلف یا دوگروه مختلف باهم
exclusive U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که همه ورودی ها در یک سطح باشند ونادرست است اگر باهم فرق کنند
psychomancy U رابطه با روح رابطه ارواح باهم
inweave U باهم بافتن درهم بافتن
ecotype U بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com