English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
coexist U باهم زیستن
coexisted U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
coexists U باهم زیستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
shack U زیستن
shacks U زیستن
exist U زیستن
existed U زیستن
exists U زیستن
liveable U قابل زیستن
livable U قابل زیستن
freewheels U بازادگی زیستن
kennel U درلانه زیستن
kennels U درلانه سگ زیستن
kennels U درلانه زیستن
luxuriate U درتجمل زیستن
luxuriated U درتجمل زیستن
luxuriating U درتجمل زیستن
luxuriates U درتجمل زیستن
be U زیستن شدن
freewheeled U بازادگی زیستن
freewheel U بازادگی زیستن
kennel U درلانه سگ زیستن
reliving U باز زیستن
viability U قابلیت زیستن
relives U باز زیستن
relived U باز زیستن
relive U باز زیستن
to pull together U باتفاق زیستن
to live in luxury U درنعمت زیستن
to live at hack and manger U درفراوانی زیستن
to give one's life to please U درعیاشی زیستن
live U : زندگی کردن زیستن
to live in reproach U بخواری یا مذلت زیستن
lived U : زندگی کردن زیستن
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
concerted U باهم
conjointly U باهم
tutti U باهم
simoltaneously U باهم
simoltaneous U باهم
one with a U باهم
inchorus U باهم
at once U باهم
together U باهم
simultaneously U باهم
jointly U باهم
vis a vis U باهم
vis-a-vis U باهم
concurrently U باهم
to huddle together U باهم غنودن
collocation U باهم گذاری
to be together U باهم بودن
to keep company U باهم بودن
cohabitation U زندگی باهم
one anda U همه باهم
collaborates U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
collaborate U باهم کارکردن
to whip in U باهم نگاهداشتن
kissing kind U باهم دوست
combines U باهم پیوستن
cooperate U باهم کارکردن
combine U باهم پیوستن
combining U باهم پیوستن
all at once U همه باهم
interweave U باهم امیختن
to work together U باهم کارکردن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
to act jointly U باهم کارکردن
to grow together U باهم پیوستن
interwove U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
interweaves U باهم امیختن
collaborating U باهم کارکردن
coadunate U باهم روییده
coinciding U باهم رویدادن
concomitancy U باهم بودن
We went together . U باهم رفتیم
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
coincide U باهم رویدادن
cowork U باهم کارکردن
coincided U باهم رویدادن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
coincides U باهم رویدادن
interwed U باهم پیوند کردن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
intercommon U باهم شرکت کردن
splicing U باهم متصل کردن
interchanges U باهم عوض کردن
to grow into one U باهم یکی شدن
correlation U بستگی دوچیز باهم
cross fertilize U باهم پیوند زدن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
splices U باهم متصل کردن
to be good pax U باهم دوست بودن
to grow together U باهم یکی شدن
they had words U باهم نزاع کردند
symmetrize U باهم قرینه کردن
to hang together U باهم مربوط بودن
impacted U باهم جوش خورده
impacted U باهم جمع شده
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
to keep company U باهم امیزش کردن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
to keep friends U باهم دوست ماندن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
spliced U باهم متصل کردن
to bill and coo U باهم غنج زدن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
sums U باهم جمع کردن
sum U باهم جمع کردن
interchanging U باهم عوض کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
chum U باهم زندگی کردن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
grade U جورکردن باهم امیختن
grades U جورکردن باهم امیختن
chums U باهم زندگی کردن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
splice U باهم متصل کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchange U باهم عوض کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
cohabiting U باهم زندگی کردن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
confuse U باهم اشتباه کردن
coexistent U باهم زیست کننده
coapt U باهم متناسب شدن
confuses U باهم اشتباه کردن
coapt U باهم جور امدن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
coact U باهم نمایش دادن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
add U جمع زدن باهم پیوستن
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
adds U جمع زدن باهم پیوستن
col U پیشوند بمعانی باو باهم
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
adding U جمع زدن باهم پیوستن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
drawbore U کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
scarf weld U جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
concatenate U بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
tristimulus values U مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
diptych U دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com