English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (30 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
Other Matches
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
synchronises U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
sum U باهم جمع کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
sums U باهم جمع کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
interwed U باهم پیوند کردن
symmetrize U باهم قرینه کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
splice U باهم متصل کردن
interchanging U باهم عوض کردن
splicing U باهم متصل کردن
chum U باهم زندگی کردن
spliced U باهم متصل کردن
chums U باهم زندگی کردن
interchange U باهم عوض کردن
splices U باهم متصل کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchanges U باهم عوض کردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
conjointly U باهم
at once U باهم
simultaneously U باهم
one with a U باهم
vis a vis U باهم
vis-a-vis U باهم
simoltaneous U باهم
inchorus U باهم
together U باهم
concerted U باهم
jointly U باهم
concurrently U باهم
tutti U باهم
simoltaneously U باهم
coexisted U باهم زیستن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
interwove U باهم امیختن
collocation U باهم گذاری
interweaving U باهم امیختن
to huddle together U باهم غنودن
to grow together U باهم پیوستن
coexisting U باهم زیستن
coexists U باهم زیستن
all at once U همه باهم
coexist U باهم زیستن
concomitancy U باهم بودن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
to whip in U باهم نگاهداشتن
to keep company U باهم بودن
one anda U همه باهم
cooperate U باهم کارکردن
coadunate U باهم روییده
cowork U باهم کارکردن
We went together . U باهم رفتیم
to work together U باهم کارکردن
coincided U باهم رویدادن
collaborating U باهم کارکردن
collaborates U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
collaborate U باهم کارکردن
to act jointly U باهم کارکردن
coincide U باهم رویدادن
to be together U باهم بودن
combining U باهم پیوستن
interweaves U باهم امیختن
coinciding U باهم رویدادن
coincides U باهم رویدادن
cohabitation U زندگی باهم
kissing kind U باهم دوست
interweave U باهم امیختن
combines U باهم پیوستن
combine U باهم پیوستن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
impacted U باهم جمع شده
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
correlation U بستگی دوچیز باهم
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
impacted U باهم جوش خورده
to be good pax U باهم دوست بودن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
to keep friends U باهم دوست ماندن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
coapt U باهم جور امدن
to grow into one U باهم یکی شدن
coapt U باهم متناسب شدن
grades U جورکردن باهم امیختن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
com U پیشوند بمعانی با و باهم
to bill and coo U باهم غنج زدن
grade U جورکردن باهم امیختن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
coexistent U باهم زیست کننده
to grow together U باهم یکی شدن
to hang together U باهم مربوط بودن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
coact U باهم نمایش دادن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
they had words U باهم نزاع کردند
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
col U پیشوند بمعانی باو باهم
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
adding U جمع زدن باهم پیوستن
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
adds U جمع زدن باهم پیوستن
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
add U جمع زدن باهم پیوستن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
scarf weld U جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
drawbore U کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
concatenate U بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
tristimulus values U مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
diptych U دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
logograph U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
logogram U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
compatibility U توانایی دونرم افزار یا سخت افزار برای کارکردن باهم
symbiosis U همزیستی وتجانس دوموجود مختلف یا دوگروه مختلف باهم
exclusive U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که همه ورودی ها در یک سطح باشند ونادرست است اگر باهم فرق کنند
psychomancy U رابطه با روح رابطه ارواح باهم
inweave U باهم بافتن درهم بافتن
ecotype U بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند
antagonizes U مخالف کردن
disaccord U مخالف کردن
antagonized U مخالف کردن
antagonize U مخالف کردن
antagonizing U مخالف کردن
antagonised U مخالف کردن
reluctate U مخالف کردن
dis- U مخالف کردن
antagonises U مخالف کردن
antagonising U مخالف کردن
negative voice U رای مخالف رد کردن
to hatch a conspiracy against somebody U مخالف کسی دسیسه کردن
to lobby against [for] somebody U سخنرانی وتبلیغات کردن مخالف [طرفداری از] کسی
leg attack and waist control U زیر یک خم با عوض کردن دست با مایه سر و ته یکی مخالف
double leg and inside turnover U دوخم با عوض کردن دست شبیه سر و ته یکی مخالف یایک پا رو کار
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com