English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
draw on U باعث شدن متصل شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
blade cuff U قطعهای که با متصل شدن به ساقه تیغه ملخ باعث افزایش عبور جریان هوا از روی موتور میشود
Other Matches
causes U باعث
cause U باعث
causing U باعث
incentives U باعث
incentive U باعث
author U باعث
make U باعث شدن
makes U باعث شدن
it will give rise to a quarrel U باعث دعواخواهد شد
give rise to U باعث شدن
vibratory U باعث ارتعاش
productive of annoyance U باعث زحمت
vibrative U باعث ارتعاش
author U باعث شدن
set off <idiom> U باعث انفجارشدن
touch off <idiom> U باعث انفجارشدن
motives U محرک باعث
motive U محرک باعث
to give birth to U باعث شدن
take its toll <idiom> U باعث ویرانی
to give rise to U باعث شدن
contiguous U متصل
on line U متصل
joint U متصل
connected U متصل
conjunct U متصل
clung U متصل
continuous U متصل
anchored U متصل به
drinking was his ruin U باعث خرابی اوشد
get (someone) down <idiom> U باعث ناراحتی شدن
to cavse to see U باعث دیدن شدن
do out of <idiom> U باعث از دست دادن
knock oneself out <idiom> U باعث تلاش فراوان
It is to our credit. U باعث روسفیدی ماست
occasion U تصادف باعث شدن
occasioned U تصادف باعث شدن
occasioning U تصادف باعث شدن
occasions U تصادف باعث شدن
My pleasure. U باعث افتخار من است.
step on one's toes <idiom> U باعث رنجش شدن
turn one's stomach <idiom> U باعث حال به هم خوردگی
it provokes laughter U باعث خنده است
it occasioned his death U باعث مرگ اوشد
give rise to <idiom> U باعث کاری شدن
put through the wringer <idiom> U باعث استرسزیاد شدن
With pleasure. U باعث افتخار من است.
applies U متصل کردن
interlocking U متصل شدن
interlocks U متصل شدن
off line U غیر متصل
lacer U متصل کننده
attachments U نمائات متصل
apply U متصل کردن
coherently U بطور متصل
ligature U دخشههای متصل
fixed shell U گلوله متصل
interurban U متصل بشهر ها
applying U متصل کردن
connect U متصل کردن
connects U متصل کردن
connector U متصل کننده
interlocked U متصل شدن
adjacent span U دهانه متصل
joins U متصل کردن
adjacent span U دهانه متصل
connectedly U بطور متصل
connecting arrangement U ترتیب متصل
connective U متصل کننده
joined U متصل کردن
basifixed U متصل در پایه
cartridges U بخش متصل
cartridge U بخش متصل
tie down U متصل کردن
colligate U متصل کردن
syndetic U متصل شده
splicer U متصل کننده
join U متصل کردن
joggling U متصل کردن
coupler U متصل کننده
interlock U متصل شدن
male connector U متصل کننده نر
pan- U متصل کردن
adjoin U متصل کردن
tying U متصل کننده
adjoined U متصل کردن
joggle U متصل کردن
adjoins U متصل کردن
link U متصل کردن
pans U متصل کردن
joggled U متصل کردن
engagedness U متصل بهم
pan U متصل کردن
joggles U متصل کردن
swirling U گشتن باعث چرخش شدن
swirl U گشتن باعث چرخش شدن
swirled U گشتن باعث چرخش شدن
get through to <idiom> U باعث فهمیدن کسی شود
give to understand <idiom> U باعث فهم کسی شدن
throw back U باعث تاخیر شدن رجعت
swirls U گشتن باعث چرخش شدن
have U باعث انجام کاری شدن
shut up U باعث وقفه در تکلم شدن
give pause to <idiom> U باعث توقف وفکر شدن
knock the living daylights out of someone <idiom> U باعث غش کردن کسی شدن
put on the map <idiom> U باعث معروف شدن مکانی
having U باعث انجام کاری شدن
hemagglutinate U باعث انعقاد خون شدن
occasioning U سبب موقعیت باعث شدن
occasions U سبب موقعیت باعث شدن
occasion U سبب موقعیت باعث شدن
occasioned U سبب موقعیت باعث شدن
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
step up <idiom> U باعث سریع شدن چیزی
stir up a hornet's nest <idiom> U باعث عصبانیت مردم شدن
allergen U مادهای که باعث حساسیت میشود
casus belli U عمل خصمانه باعث جنگ
make out <idiom> U باعث اعتماد،اثبات شخص
catenate U پیوستن متصل کردن
united pawns U پیادههای متصل شطرنج
splices U باهم متصل کردن
splicing U باهم متصل کردن
shafting U میله بهم متصل
parallelled U تعداد آدرسهای متصل به هم
paralleling U تعداد آدرسهای متصل به هم
paralleled U تعداد آدرسهای متصل به هم
spliced U باهم متصل کردن
adjoin U افزودن متصل شدن
adjoined U افزودن متصل شدن
chockablock U بهم متصل وپیوسته
connected load U بار خارجی متصل
parallels U تعداد آدرسهای متصل به هم
corbel-course U زیر سری متصل
splice U باهم متصل کردن
connected passes pawns U پیادههای رونده متصل
parallelling U تعداد آدرسهای متصل به هم
adjoins U افزودن متصل شدن
connected load U بار متصل شده
enjoins U بهم متصل کردن
kirkyard U گورستان متصل بکلیسا
pin U متصل کردن به گیرافتادن
tie in <idiom> U به چیزدیگری متصل کردن
parallel U تعداد آدرسهای متصل به هم
enjoining U بهم متصل کردن
pinned U متصل کردن به گیرافتادن
pinning U متصل کردن به گیرافتادن
abut U متصل بودن یاشدن
connecting socket [دوشاخه متصل کننده]
enjoined U بهم متصل کردن
enjoin U بهم متصل کردن
abutted U متصل بودن یاشدن
abuts U متصل بودن یاشدن
ballcock U سیفون و ابزار متصل به آن
ballcocks U سیفون و ابزار متصل به آن
have the last laugh <idiom> U باعث احمق بنظر رسیدن شخص
keep (someone) up <idiom> U باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
business U که باعث میشود یک تجارت کار باشد
crack the whip <idiom> U باعث سخت کارکردن شخصی شدن
q fever U تب کیو که باعث ذات الریه میشود
bring the house down <idiom> U باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
businesses U که باعث میشود یک تجارت کار باشد
continous U متصل متوالی بدون وقفه
gang hook U دو یا سه قلاب ماهیگیری متصل بهم
catena U سریهای متصل شده concatenate
interconnection U بخش ماده متصل به دو وسیله
bond U متصل کردن چسباندن اتصال
ligature U دو یاچند حرف متصل بهم
grounded field U سیم پیچ متصل به زمین
concatenated data set U مجموعه داده ها متصل شده
connexions U اتصال یا چیزی که متصل میشود
connection U اتصال یا چیزی که متصل میشود
untapped <adj.> U متصل نشده [در وسط مدار]
united pressed pawns U پیادههای رونده متصل شطرنج
adjacent U دو میدان متصل به دو گروه مجاور
to be connected U بهم پیوسته [متصل] بودن
adnexa U قسمتهای متصل بهم زائده
definitions U کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
glitches U هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
biases U وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
definition U کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
drive U باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> U مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
drives U باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
transfer payment U پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
glitch U هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
type ahead U ویژگی ای که باعث از بین رفتن کلمه میشود
avalanche U عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
to show somebody up [by behaving badly] U باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
avalanches U عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
pep talk <idiom> U صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
hemolyze U باعث تجزیه گویچه سرخ خون شدن
bias U وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
gang hook U دو یا سه قلاب ماهی گیری متصل بهم
camshafts U میلهای که بچرخ دنده متصل میشود
camshaft U میلهای که بچرخ دنده متصل میشود
universal joint U دو میله متصل بهم وفا دربچرخش
stemson U چوب منحنی شکل متصل بجلوکشتی
connection of loom pieces U متصل کردن قطعات دار [قالی]
forests U تعداد درختهای ساختار داده متصل
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com