Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hooker
U
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
hookers
U
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
triple threat
U
بازیگری که مهارت در دویدن و پاس دادن و ضربه پا دارد
it is usual with him
U
عادت دارد
consuetude est alterra lex
U
عادت قدرت قانونی دارد
negationist
U
کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
preventive detention
U
تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
stops
U
سدکردن
stopping
U
سدکردن
stop
U
سدکردن
stopped
U
سدکردن
fire barrage
U
سدکردن با اتش
blocks
U
سدکردن غیرمجاز حریف
blocked
U
سدکردن غیرمجاز حریف
block
U
سدکردن غیرمجاز حریف
scalar
U
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
blocks
U
پخش پارازیت سدکردن مسیر پیشروی
block
U
پخش پارازیت سدکردن مسیر پیشروی
blocked
U
پخش پارازیت سدکردن مسیر پیشروی
cut block
U
سدکردن دریافت کننده توپ باپشت پا
stage-struck
U
شیفتهی بازیگری
to walk the boards
U
بازیگری کردن
acting
U
بازیگری جدیت
gunners
U
بازیگری که کمترپاس میدهد
ball carrier
U
بازیگری که با توپ میدود
novice
U
بازیگری که هنوزبرنده نشده
gunner
U
بازیگری که کمترپاس میدهد
novices
U
بازیگری که هنوزبرنده نشده
stage fever
U
کرم بازیگری یا اکتری
leg before wicket
U
حرکت غیرمجاز توپزن در سدکردن راه توپ با پا یا بدن
distortionist
U
بازیگری که اندامهای خودرامیتواند کج کند
blocking
U
سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
quarterback
U
بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
quarterbacks
U
بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
pin bowler
U
بازیگری که مرتبا به میله بولینگ هدف گیری میکند
basket hanger
U
بازیگری که برای گلهای مفت در زمین حریف میماند
quick change
U
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
assisted
U
بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
assisting
U
بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
assists
U
بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
assist
U
بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
spot bowler
U
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
eight ball billiard
U
تقسیمی از1 تا 7 برای یک نفر و از 9 تا51 برای نفردیگر و شماره 8برای بازیگری که شمارههای خود را بکیسه انداخته
. The car is gathering momentum.
U
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
usages
U
عادت
custom
U
عادت
diathesis
U
عادت
accustomedness
U
عادت
usage
U
عادت
habit
U
عادت
habit
U
:عادت
habits
U
:عادت
habits
U
عادت
consuetude
U
عادت
rut
U
عادت
ruts
U
عادت
wont
U
عادت
praxis
U
عادت
accustoming
U
عادت
accustom
U
عادت
ure
U
عادت
accustoms
U
عادت
habitude
U
عادت
rote
U
عادت
guize
U
عادت
practice
U
عادت
dieted
U
عادت غذائی
menstrual cycle
U
عادت ماهانه
lusus naturae
U
خرق عادت
lusus natarae
U
خرق عادت
practice
U
معمول به عادت
diet
U
عادت غذائی
familiarizing
U
عادت دادن
by rote
U
بر حسب عادت
by usage
U
برحسب عادت
diets
U
عادت غذائی
vogue
U
عادت مرسوم
dieting
U
عادت غذائی
accustom
U
عادت دادن
inure or en
U
عادت دادن
hexis
U
عادت پایه
familiarizes
U
عادت دادن
accustoming
U
عادت دادن
grow into a habit
U
عادت شدن
custom
U
برحسب عادت
reading habit
U
عادت خواندن
kick the habit
<idiom>
U
ترک عادت بد
used to
<idiom>
U
عادت کردن به
familiarised
U
عادت دادن
amenia
U
حبس عادت
habituated
U
عادت دادن
habituate
U
عادت دادن
wont
U
خو گرفته عادت
accustoms
U
عادت دادن
addict
U
عادت اعتیاد
addicts
U
عادت اعتیاد
familiarized
U
عادت دادن
familiarize
U
عادت دادن
habitude
U
عادت روزانه
habit strength
U
نیرومندی عادت
thaumaturgy
U
خرق عادت
familiarises
U
عادت دادن
inure
U
عادت دادن
social habit
U
عادت اجتماعی
inured
U
عادت دادن
hank
U
قلاب عادت
inures
U
عادت دادن
hanks
U
قلاب عادت
familiarising
U
عادت دادن
take to
U
عادت کردن
position habit
U
عادت مکانی
habitually
U
بر حسب عادت
inuring
U
عادت دادن
usage and custom
U
عرف و عادت
to get accustomed to
U
عادت کردن
[به]
to outgrow a habit
<idiom>
U
از سر افتادن عادت
enure
U
عادت دادن
period
U
عادت ماهانه
periods
U
عادت ماهانه
to get used to
U
عادت کردن
[به]
divinely
U
بطورخارق عادت
recidivists
U
مجرم به عادت
recidivist
U
مجرم به عادت
dark adaptation
U
عادت کردن به تاریکی
mend one's ways
<idiom>
U
اثبات عادت شخصی
dishabituate
U
ترک عادت دادن
thews
U
عادت راه ورسم
habit formation
U
شکل گیری عادت
that is a matter of habit
U
کار عادت است
local usage
U
عرف و عادت محل
sticky fingers
<idiom>
U
عادت به دزدیدن داشتن
that is a matter of habit
U
موضوع عادت است
as a rule
<idiom>
U
معمولا ،طبق عادت
disaccustom
U
ترک عادت دادن
daily routine
U
عادت جاری روزانه
gets
U
عادت کردن ربودن
To be used (accustomed) to something.
U
به چیزی عادت داشتن
catamenia
U
عادت ماهیانه زنان
getting
U
عادت کردن ربودن
To break (give up) a habit.
U
ترک عادت کردن
unusual
U
غریب مخالف عادت
to form a habit
U
تشکیل عادت دادن
to fall into a bad habit
U
عادت بدی گرفتن
get
U
عادت کردن ربودن
He is making a habit of it .
U
بد عادت شده است
prayerfulness
U
عادت نماز خوانی
unused
U
عادت نکرده بکارنبرده
The habit of smoking.
U
عادت به استعمال دخانیات
effective habit strength
U
حد موثر نیرومندی عادت
to addict oneself
U
عادت کردن خودرا معتادکردن
She is a habitual liar.
U
روی عادت دروغ می گوید
matter of course
<idiom>
U
عادت،راه عادی،قانون
acclimatization
U
عادت کردن به هوای کوهستان
practice of early rising
U
مشق یا عادت سحر خیزی
routine
U
جریان عادی عادت جاری
He outgrew this habit.
U
این عادت ازسرش افتاد
get the feel of
<idiom>
U
عادت کردن یا آوختن چیزی
get in the swing of things
<idiom>
U
به شرایط جدید عادت کردن
routines
U
جریان عادی عادت جاری
routinely
U
جریان عادی عادت جاری
rote
U
کاری که از روی عادت بکنند
altitude acclimatization
U
عادت کردن به ارتفاع منطقه
groove
U
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
grooves
U
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
to get into one's stride
<idiom>
U
عادت کردن
[اصطلاح روزمره]
fletcherism
U
عادت بخوردن مختصری غذا
Walls have ears
<idiom>
U
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
U
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
vices
U
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice
U
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice-
U
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To break a habit makes one ill.
<proverb>
U
ترک عادت موجب مرض است .
vises
U
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
optima legum ilerpres est consuetudo
U
عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
backsliding
U
کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
it is u.for him to tell a lie
دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
cenogenesis
U
تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
enclave economices
U
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
ecology
U
علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
low low
U
حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
U
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
walls here ears
U
دیوار موش دارد موش گوش دارد
thaumaturge
U
کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
handedness
U
عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
I wI'll gradually get used to it .
U
یواش یواش عادت خواهم کرد
custom of a trade
U
عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
common low
U
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
chain
U
دارد.
chains
U
دارد.
are there any remarks?
U
دارد
there is a time for everything
U
دارد
hast
U
او دارد
has
U
دارد
he has a rage for money
U
دارد
heavy fighting is in progress
U
دارد
he is ill with fever
U
تب دارد
he has worms
U
دارد
Windows GDI
U
بیتی دارد
our library is well stocked
U
خوبی دارد
Buttonhole
U
کتی که در دو طرف دکمه دارد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com