English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pull (something) off <idiom> U باانجام رساندن کامل کارها
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
polish off <idiom> U به طور کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway. U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
jobs U فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
job U فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
full mobilization U تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full annealing U بازپخت کامل تاباندن کامل
completed case U جعبه کامل خشاب کامل
full scale U باندازه کامل بمقیاس کامل
relational U کارها
relation U کارها
programme of work U صورت کارها
programme of work U برنامه کارها
To take things easy(lightly) U کارها را آسان گرفتن
draw up U کارها را تنظیم کردن
To get things moving. To set the wheels in motion. U کارها راراه انداختن
To put things straight(right). U کارها را درست کردن
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things. U کارها را قبضه کردن
all aggairs pivot upon him U کارها بدست او می گرد د
job scheduler U زمان بند کارها
Our affairs are shaping well. U کارها داردسروصورت می گیرد
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion. U کارها را بجریان انداختن
hang-up <idiom> U تاخیر دربعضی از کارها
pull one's weight <idiom> U کارها را تقسیم کردن
I am ready to compromise. U کارها روبراه است
To spoilt things . To mess thing up . U کارها را خراب کردن
Things are very slack (quiet) at the moment. U فعلا" که کارها خوابیده
artwork U کارها و تصاویر گرافیکی
dispose U ترتیب کارها رامعین کردن
i. for doing any thing U عدم صلاحیت در همه کارها
push (someone) around <idiom> U اجبار شخص درانجام کارها
put the cart before the horse <idiom> U انجام کارها بدون نظم
We are past that sort of thing . U دیگر این کارها از ماگذشته
She is not concerned with all that . U با این کارها کاری ندارم
imago U حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
Things are coming to a critical juncture . U کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
job U اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
scheduling U مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
to make things hum U کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
jobs U اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
set the pace <idiom> U برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
batch U قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
batches U قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
thorough U بطور کامل کامل
activities U کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
activity U کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
resource U تقسیم منابع موجود در سیستم بین کارها
It is an absolute chaos. U همه رشته کارها از دست در رفته است
to mend matters U کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
priorities U شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priority U شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priorities U سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
priority U سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
dispatching priority U شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
common U سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
generals U برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
minor league U دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
general U برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
commonest U سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commoners U سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
dry run U اجرای برنامه با داده پیش فرض برای اطمینان از صحت کارها
hierarchical communications system U روش اختصاص توابع کنترلی و پردازش در شبکهای از کامپیوتر که برای کارها مناسبند
agenda U لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas U لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
pert U تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
critical path analysis U تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT
jobs U زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
job U زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
piracy U کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
scheduled U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
off load U انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
electronic cottage U مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
implying U رساندن
bringing U رساندن به
implies U رساندن
understand U رساندن
imply U رساندن
brings U رساندن به
bring U رساندن به
understands U رساندن
convey U رساندن
conveyed U رساندن
supplying U رساندن
supply U رساندن
conveying U رساندن
supplied U رساندن
conveys U رساندن
cellars U محل ذخیره سازی موقت داده یا ثبات یا کارها که موضوعات برای درج و حذف به صورت Lifo عمل می کنند یعنی اولی که می آید آخر از همه سرویس می گیرد
cellar U محل ذخیره سازی موقت داده یا ثبات یا کارها که موضوعات برای درج و حذف به صورت Lifo عمل می کنند یعنی اولی که می آید آخر از همه سرویس می گیرد
to have signed U به امضا رساندن
to have approved U به تصویب رساندن
vindicates U به ثبوت رساندن
martyr U به شهادت رساندن
to get done with U بپایان رساندن
slaying U به قتل رساندن
slays U به قتل رساندن
overdo U بحدافراط رساندن
overdid U بحدافراط رساندن
to see through U به پایان رساندن
vindicate U به ثبوت رساندن
consummates U بپایان رساندن
consummated U بپایان رساندن
consummating U بپایان رساندن
consummate U بپایان رساندن
do away with <idiom> U به پایان رساندن
follow through <idiom> U به پایان رساندن
slay U به قتل رساندن
forward U فرستادن رساندن
vindicating U به ثبوت رساندن
overdoes U بحدافراط رساندن
overdoing U بحدافراط رساندن
forwarded U فرستادن رساندن
kills U بقتل رساندن
kills U به قتل رساندن
martyrs U به شهادت رساندن
kill U به قتل رساندن
vindicated U به ثبوت رساندن
kill U بقتل رساندن
molests U ازار رساندن
knock-ups U بپایان رساندن
minimizes U به حداقل رساندن
minimized U به حداقل رساندن
minimize U به حداقل رساندن
minimising U به حداقل رساندن
minimises U به حداقل رساندن
minimised U به حداقل رساندن
to see out U به پایان رساندن
to put to proof U به تجربه رساندن
terminates U بپایان رساندن
terminated U بپایان رساندن
terminate U بپایان رساندن
knock-up U بپایان رساندن
to push through U بپایان رساندن
minimizing U به حداقل رساندن
to top off U بپایان رساندن
harm U اسیب رساندن
harmed U اسیب رساندن
concludes U بپایان رساندن
conclude U بپایان رساندن
implying U مطلبی را رساندن
imply U مطلبی را رساندن
implies U مطلبی را رساندن
harming U اسیب رساندن
harms U اسیب رساندن
caters U اذوقه رساندن
catering U اذوقه رساندن
catered U اذوقه رساندن
cater U اذوقه رساندن
knock up U بپایان رساندن
ratified U بتصویب رساندن
hurt U ازار رساندن
utilised U بمصرف رساندن
assassinates U بقتل رساندن
utilises U بمصرف رساندن
utilising U بمصرف رساندن
utilize U بمصرف رساندن
utilizes U بمصرف رساندن
utilizing U بمصرف رساندن
molest U ازار رساندن
marring U اسیب رساندن
molested U ازار رساندن
marred U اسیب رساندن
molesting U ازار رساندن
assassinating U به قتل رساندن
ratifies U بتصویب رساندن
ratify U بتصویب رساندن
ratifying U بتصویب رساندن
assassinate U بقتل رساندن
assassinate U به قتل رساندن
assassinated U بقتل رساندن
assassinated U به قتل رساندن
assassinates U به قتل رساندن
hurts U ازار رساندن
assassinating U بقتل رساندن
hurting U ازار رساندن
mar U اسیب رساندن
intimating U مطلبی را رساندن
profits U فایده رساندن
hand down U بتواتر رساندن
bring on U بظهور رساندن
bring to pass U به وقوع رساندن
grig U ازار رساندن
get through U به پایان رساندن
completing U بانجام رساندن
cause to sustain a loss U زیان رساندن به
completes U بانجام رساندن
get over U به پایان رساندن
to go through with U به پایان رساندن
to get oven U به پایان رساندن
completed U بانجام رساندن
get done with U به پایان رساندن
imbody U جا دادن رساندن
profited U فایده رساندن
profit U فایده رساندن
benefiting U :فایده رساندن
benefited U :فایده رساندن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com