English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (577 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
bosom U بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosoms U بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
with open arms U بااغوش باز بابازوهای گشاده
listening U پذیرفتن استماع کردن
matriculates U قبول کردن پذیرفتن
matriculated U قبول کردن پذیرفتن
matriculate U قبول کردن پذیرفتن
allows U پذیرفتن اعطاء کردن
matriculating U قبول کردن پذیرفتن
listens U پذیرفتن استماع کردن
allowing U پذیرفتن اعطاء کردن
allow U پذیرفتن اعطاء کردن
listened U پذیرفتن استماع کردن
listen U پذیرفتن استماع کردن
eat humble pie <idiom> U پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
admitting U بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admits U بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
to fold in ones arms U دراغوش گرفتن
embrace U دراغوش گرفتن
hug U دراغوش گرفتن
entwined U دراغوش گرفتن
entwines U دراغوش گرفتن
entwining U دراغوش گرفتن
to fondle to the heart U دراغوش فشردن
hugs U دراغوش گرفتن
clasping U دراغوش گرفتن
embracery U دراغوش گیری
clasped U دراغوش گرفتن
embosom U دراغوش گرفتن
clasp U دراغوش گرفتن
clasps U دراغوش گرفتن
entwine U دراغوش گرفتن
cuddle U دراغوش گرفتن
embracing U دراغوش گرفتن
cuddles U دراغوش گرفتن
hugged U دراغوش گرفتن
cuddling U دراغوش گرفتن
inwind U دراغوش گرفتن
hugging U دراغوش گرفتن
intwine U دراغوش گرفتن
cuddled U دراغوش گرفتن
embrasures U دراغوش گیری
embrasure U دراغوش گیری
embraced U دراغوش گرفتن
embraces U دراغوش گرفتن
enfolding U دربرگرفتن دراغوش گرفتن
inclip U چسبیدن دراغوش گرفتن
to hug oneŠs chains U دراغوش گیری گلاویزی
enfolded U دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfold U دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfolds U دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enclasp U دراغوش گرفتن بچنگ اوردن
hears U پذیرفتن
embrace U پذیرفتن
admit U پذیرفتن
vouchsafed U پذیرفتن
allowing U پذیرفتن
admits U پذیرفتن
hear U پذیرفتن
admitting U پذیرفتن
embraces U پذیرفتن
to take in U پذیرفتن
embracing U پذیرفتن
allows U پذیرفتن
embraced U پذیرفتن
vouchsafe U پذیرفتن
take in U پذیرفتن
take by storm <idiom> U پذیرفتن
accepts U پذیرفتن
accept U پذیرفتن
accepting U پذیرفتن
vouchsafing U پذیرفتن
vouchsafes U پذیرفتن
allow U پذیرفتن
deigns U لطفا پذیرفتن
honor U پذیرفتن برات
adoption U به فرزندی پذیرفتن
to run away with U باشتاب پذیرفتن
stretch a point <idiom> U اتفاقی پذیرفتن
adopting U به فرزندی پذیرفتن
adopts U به فرزندی پذیرفتن
filiate U بفرزندی پذیرفتن
hearken U بگوش دل پذیرفتن
adopt U به فرزندی پذیرفتن
to snatch at U باشتیاق پذیرفتن
co opt U بهمکاری پذیرفتن
co-opting U بهمکاری پذیرفتن
acculturate U فرهنگ پذیرفتن
deign U لطفا پذیرفتن
co-opts U بهمکاری پذیرفتن
risked U پذیرفتن خطر
receives U رسیدن پذیرفتن
deigned U لطفا پذیرفتن
receive U رسیدن پذیرفتن
acceptance of goods U پذیرفتن کالا
risk U پذیرفتن خطر
co-opt U بهمکاری پذیرفتن
risks U پذیرفتن خطر
risking U پذیرفتن خطر
co-opted U بهمکاری پذیرفتن
snap up U بیدرنگ پذیرفتن
deigning U لطفا پذیرفتن
westernises U تمدن غربی را پذیرفتن
to snap at an invitation U دعوتی را فورا پذیرفتن
co-opts U بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised U تمدن غربی را پذیرفتن
to accept a job U کاری [شغلی] را پذیرفتن
affiliate U به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliated U به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizing U تمدن غربی را پذیرفتن
co-opted U بعنوان همقطار پذیرفتن
westernize U تمدن غربی را پذیرفتن
westernising U تمدن غربی را پذیرفتن
co opt U بعنوان همقطار پذیرفتن
affiliating U به فرزندی پذیرفتن مربوط
co-opting U بعنوان همقطار پذیرفتن
pig in a poke <idiom> U چشم بسته پذیرفتن
co-opt U بعنوان همقطار پذیرفتن
westernized U تمدن غربی را پذیرفتن
adhibit U ترتیب دادن پذیرفتن
affiliates U به فرزندی پذیرفتن مربوط
to grant an application U درخواست نامه ای را پذیرفتن
westernizes U تمدن غربی را پذیرفتن
adopting U درمیان خود پذیرفتن
adopts U درمیان خود پذیرفتن
to toe the line U برنامه حزبی را پذیرفتن
adopt U درمیان خود پذیرفتن
co option U پذیرفتن بعنوان همکار
to take a bet U پذیرفتن گرویا شرط
co optation U پذیرفتن بعنوان همکار
to accept this token of my esteem U پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
take U پذیرفتن موثر واقع شدن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something U حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
takes U پذیرفتن موثر واقع شدن
judaize U اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
to take the fall [American English] U مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
acquisitions U پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
face up to <idiom> U پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
acquisition U پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall for somebody U مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
strike out <idiom> U رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
Take somebody at his word. U حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to snap up U بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to overtax oneself U بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
To accpt the consequences . to face the music . U پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
accept as true U گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
billets U محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billet U محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting U محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation U درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billeted U محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declare U پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring U پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares U پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
prompts U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com