English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
It is for the Court to fix the terms. [ The terms are a matter for the Court to fix.] U این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prize courts U دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
r.s.c U قوانین مربوط به دادگاه یادیوان عالی معادل supremecourt of rules
crest clearing graph U نمودار تعیین کمترین درجه مربوط به حاشیه امنیت مانع
shadow factor U ضریب مربوط بانحراف سایه در عکس هوایی برای تعیین ارتفاع اشیاء
applied U هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
demurred U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
modus vivendi U توافقی که بین دو کشور بوجود می اید با این هدف که بعدا" شرایط ان دقیقتر و واضحتر تعیین شودهدف این نوع توافق حل مسائلی است که حل انها رانمیتوان به بعد موکول کرد
judge advocate U دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
discharges U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
dynamic condition U شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
continuance U تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
synoptic situation U شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
transfer of cause U احاله امر از یک دادگاه به دادگاه دیگر به علل قانونی
parquet U محل نشستن اعضا دادگاه در دادسرامحوطه دادگاه
purging a contempt of court U جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
remanet U احاله موضوع از یک دادگاه به دادگاه دیگر
manadamus U حکم دادگاه بالاتربه دادگاه پایین تر
summary court U دادگاه اولیه دادگاه پادگانی
writs U دستور دادگاه حکم دادگاه
writ U دستور دادگاه حکم دادگاه
authentication U تعیین نشانی تعیین معرف کردن
arrested U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
defaulted U مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting U مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default U مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults U مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
program loans U قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactically U مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactical U مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inferences U روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inference U روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
victual U مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
elevation guidance U دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
bioclimatic U مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
auditory U مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
genital U مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
supervisory U مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
dosimetry U تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
locating U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
wage fund theory of wages U نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
relative U که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
acoustic U مربوط به صدا مربوط به سامعه
acoustical U مربوط به صدا مربوط به سامعه
air priorities committee U کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
range component U عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
xenial U مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
distance angle U زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
convoy routing U تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
civil appropriation U اعتبارات مربوط به امورپرسنلی اعتبارات مربوط به امور غیرنظامی
radar locating U تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
running fix U کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
terms U شرایط
conditions U شرایط
termed U شرایط
terming U شرایط
term U شرایط
the conditions U شرایط ان
conditions of purchase U شرایط خرید
normal temperature and pressure U شرایط استاندارد
final cinditions U شرایط پایانی
conference terms U شرایط کنفرانس
average conditions U شرایط متوسط
average conditions U شرایط عادی
no bed of roses <idiom> U شرایط سختوبد
bona fide U واجد شرایط
actude conditions U شرایط شدید
admission requirements U شرایط پذیرش
adverse factors U شرایط نامساعد
light conditions U شرایط نور
requirements U شرایط لازم
Russian roulette <idiom> U شرایط پرخطر
ambient conditions U شرایط محیطی
mutual terms U شرایط متقابل
tight spot <idiom> U شرایط سخت
plateau U شرایط پایا
conditions of contract U شرایط قرارداد
condition of readiness U شرایط امادگی
necessary conditions U شرایط لازم
ball games U شرایط وضعیت
ball game U شرایط وضعیت
qualification U وضعیت شرایط
marginal conditions U شرایط نهائی
qualification U واجد شرایط
working conditions U شرایط کار
usual conditions U شرایط معمول
suitable conditions U شرایط مناسب
disadvantage U شرایط نامساعد
qualify U واجد شرایط
plateaus U شرایط پایا
plateaux U شرایط پایا
qualifies U واجد شرایط
final cinditions U شرایط فینال
boundary conditions U شرایط حدی
boundary conditions U شرایط مرزی
disadvantages U شرایط نامساعد
makings U شرایط لازم
conditions of use U شرایط کاربرد
tropical condition U شرایط گرمسیری
actude conditions U شرایط حاد
qulifications U واجد شرایط
qalified U واجد شرایط
requirements of the credit U شرایط اعتبار
implied terms U شرایط تلویحی
second order conditions U شرایط ثانوی
settlement terms U شرایط پرداخت
settlement terms U شرایط تسویه
implied terms U شرایط ضمنی
shipping terms U شرایط حمل
terms of shipment U شرایط حمل
standard temperature and pressure U شرایط متعارفی
standard temperature and pressure U شرایط استاندارد
normal temperature and pressure U شرایط متعارفی
spring conditions U شرایط بهاری
existing circumstances U شرایط موجود
initial condition U شرایط اولیه
conditions of (the) competition U شرایط رقابت
competitive conditions U شرایط رقابت
conditions U شرایط اوضاع
competition conditions U شرایط رقابت
fair play U شرایط برابر
qualified U واجد شرایط
credit terms U شرایط اعتبار
dis qualified U فاقد شرایط
delivery terms U شرایط تحویل
present conditions U شرایط فعلی
payment terms U شرایط پرداخت
equilibrium conditions U شرایط تعادل
stability conditions U شرایط ثبات
standard condition U شرایط استاندارد
terms of trade U شرایط مبادله
eligible U واجد شرایط
sufficient conditions U شرایط کافی
terms of trade U شرایط معامله
qualifications U شرایط لازم
given conditions U شرایط معینه
given conditions U شرایط معلوم
emergency conditions U شرایط اضطراری
ballistic conditions U شرایط بالیستیکی
standard conditions U شرایط متعارفی
terms of payment U شرایط پرداخت
terms and conditions U ضوابط و شرایط
liner terms U شرایط خط کشتیرانی
quantified U واجد شرایط شدن
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
qualified U دارای شرایط لازم
through the mill <idiom> U تجربه شرایط مشکل
ineligible U فاقد شرایط لازم
meet U مطابق شرایط بودن
quantify U واجد شرایط شدن
meets U مطابق شرایط بودن
conditions U مقررات و شرایط اسبدوانی
unqualified U فاقد شرایط لازم
tight squeeze <idiom> U شرایط سخت تجاری
turn the tables <idiom> U عوض کردن شرایط
quantifies U واجد شرایط شدن
make a difference <idiom> U شرایط را عوض کردن
qualified U واجد شرایط لازمه
bend U شرایط خمیدگی زانویی
it does not s. the condition U واجدان شرایط نیست
eligible U واجد شرایط مطلوب
conditions of sale U شرایط اساسی معامله
qualify for U واجد شرایط بودن
to impose conditions U با شرایط سنگین بارکردن
terms and conditions of the credit U ضوابط و شرایط اعتبار
ineligibility U فقدان شرایط لازم
feudatory U تابع شرایط تیول
volcanism U شرایط و خصوصیات اتشفشانی
support conditions U شرایط تکیه گاهی
second order conditions U شرایط مرتبه دوم
qualificatory U واجد شرایط کننده
circumstance U شرایط محیط اهمیت
entry group U گروه واجد شرایط
quantifying U واجد شرایط شدن
other things being equal U اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
investigation of foundation conditions U تحقیق شرایط شالوده
machining requirments U شرایط براده برداری
provisions of a contract U شرایط قرار داد
tenders conditions U شرایط عمومی مناقصه
restructured U شرایط وام را عوض کردن
fall back U سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
time utility U بهره گیری از شرایط زمانی
get in the swing of things <idiom> U به شرایط جدید عادت کردن
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
restructures U شرایط وام را عوض کردن
ligting conditions U شرایط روشنایی نسبتهای نور
desirability U درجه تمایل شرایط مطلوب
Are you prepared to accept my conditions? U حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
size up <idiom> U بسته به شرایط ،برانداز کردن
restructure U شرایط وام را عوض کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com