English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
known datum point U ایستگاه معلوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
primary U وضعیت این ایستگاه موقت است و از یک ایستگاه به دیگری ارسال میکند
imethod U روش ارسال پیام یک طرفه ازیک ایستگاه به ایستگاه دیگر
relateral tell U مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
dial up U استفاده از یک شماره گیر یا دکمه فشاری تلفن برای ایجاد مکالمه تلفنی ایستگاه به ایستگاه
string U یک سری پیام که از یک ایستگاه به ایستگاه دیگرارسال میشود
aeronautical station U ایستگاه ناوبری هوایی ایستگاه خدمات هوانوردی
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
transponder U تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
air station U ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
all weather air station U ایستگاه هواشناسی عمومی ایستگاه هواشناسی همه هوایی
declinating station U ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
survey station U ایستگاه نقشه برداری ایستگاه کنترل نقشه برداری
determinate U معلوم
It was revealed that … It transpired that . . . U معلوم شد که ...
pronounced U معلوم
to the fore U معلوم
obvious U معلوم
sharp cut U معلوم
definite U معلوم
assignable U معلوم
invisible U نا معلوم
given U معلوم
overt U معلوم
known U معلوم
inevidence U معلوم
illiquid U نا معلوم
active U معلوم
intelligible U معلوم
the active voice U معلوم
indistinct U نا معلوم
familiarises U معلوم کردن
familiarising U معلوم کردن
noticeably U بطوربرجسته یا معلوم
familiarize U معلوم کردن
To make known . To signify . U معلوم کردن
manifestly U بطور معلوم
familiarizing U معلوم کردن
familiarizes U معلوم کردن
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … U از قرار معلوم ...
vague U غیر معلوم
ascertained U معلوم کردن
ascertain U معلوم کردن
ascertaining U معلوم کردن
vaguer U غیر معلوم
ascertains U معلوم کردن
known U معلوم کردن
familiarised U معلوم کردن
vaguest U غیر معلوم
familiarized U معلوم کردن
verb active U فعل معلوم
seemingly U از قرار معلوم
to come to light U معلوم شدن
known data U عناصر معلوم
kithe U معلوم شدن
discernibly U بطور معلوم
presumedly U از قرار معلوم
given conditions U شرایط معلوم
evidently U از قرار معلوم
known distance U مسافت معلوم
known target U هدف معلوم
to make known U معلوم کردن
known distance U فاصله معلوم
to bring tl light U معلوم کردن
the date was not specified U تاریخ ان معلوم
the active voice U فعل معلوم
cretain U معلوم بعض
that depends U معلوم نیست
present participles U وجه وصفی معلوم
it will manifest it self U معلوم خواهد گشت
he proved to know the secret U معلوم شد راز را میداند
apparent U معلوم وارث مسلم
participle U وجه وصفی معلوم
participles U وجه وصفی معلوم
taskwork U کار معلوم کارناخوشایند
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
deponent U درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
obviously U بطور اشکار یا معلوم
present participle U وجه وصفی معلوم
fatherless U فاقد مولف معلوم
It is not known yet . It is not settled yet . U هنوز معلوم نیست
time will tell U در آینده معلوم می شود
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
Known and unknown . U معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
pedigreed U دارای نسب یادودمان معلوم
determinable U معلوم کردنی انقضاء پذیر
deponont U در فاهر مجهول و در باطن معلوم
Is the departure time certain ? U وقت حرکت معلوم است؟
they are of a doubtful paterni U اصل انها معلوم نیست
we shall see U تا ببینم بعد معلوم میشود
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
It was evident from the start. U از اول کار معلوم بود
his fate is sealed U سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
We know it for a fact that… U برایمان کاملا" معلوم است که ...
Certain notorious ( dubious ) characters . U عده افراد معلوم الحال
type U نوع خون را معلوم کردن
known datum point U نقطهای با مختصات وگرای معلوم
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
types U نوع خون را معلوم کردن
typed U نوع خون را معلوم کردن
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
spot elevation U نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
seal one's fate U سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
Presumably she hasnt arrived yet . U از قرار معلوم هنوز واردنشده است
We wI'll be notified(informed)of the results today. U امروز جواب کار معلوم می شود
it is of doubtful proveance U معلوم نیست اصلا از کجا امده است
the bill defined his powers U حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
sited U ایستگاه
stationed U ایستگاه
site U ایستگاه
stand U ایستگاه
stations U ایستگاه
station U ایستگاه
sites U ایستگاه
parameter U نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
this line does not scan U وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameters U نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
coast station U ایستگاه ساحلی
Where is the station? U ایستگاه کجاست؟
stand U بساط ایستگاه
reading station U ایستگاه خواندن
bus stops U ایستگاه اتوبوس
bus bay U ایستگاه اتوبوس
bus terminal U ایستگاه اتوبوس
remote station U ایستگاه دوردست
relay station U ایستگاه واسطه
slave station U ایستگاه فرعی
bus stop U ایستگاه اتوبوس
cabstand U ایستگاه درشکه
control cubicle U ایستگاه فرمان
relay station U ایستگاه رله
space platform U ایستگاه فضایی
climatological station U ایستگاه هواشناسی
master station U ایستگاه اصلی
master station U شاه ایستگاه
police station U ایستگاه پلیس
police stations U ایستگاه پلیس
stops U ایستگاه نقطه
stopping U ایستگاه نقطه
stopped U ایستگاه نقطه
orienting station U ایستگاه توجیه
height of site U ارتفاع ایستگاه
railway station U ایستگاه قطار
enquiry station U ایستگاه پرس و جو
exposure station U ایستگاه هوایی
loading station U ایستگاه بارگیری
forward station U ایستگاه جلو
fuelling station U ایستگاه سوختگیری
ground position U ایستگاه زمینی
stationmasters U رئیس ایستگاه
stop U ایستگاه نقطه
tracking stations U ایستگاه ردیابی
upper terminal U ایستگاه کوهستانی
station house U ایستگاه کلانتری
traverse station U ایستگاه پیمایش
weather station U ایستگاه هواشناسی
weather stations U ایستگاه هواشناسی
tide station U ایستگاه جزر و مد
terminuses U ایستگاه نهایی
terminus U ایستگاه نهایی
tracking station U ایستگاه ردیابی
wireless station U ایستگاه بی سیم
workstation U ایستگاه کاری
workstations U ایستگاه کاری
power station U ایستگاه مولدنیرو
power stations U ایستگاه مولدنیرو
client U ایستگاه پردازشگر
clients U ایستگاه پردازشگر
wayside U ایستگاه فرعی
space station U ایستگاه فضایی
space stations U ایستگاه فضایی
base end station U ایستگاه عقب
substation U ایستگاه فرعی
broadcast station U ایستگاه فرستنده
air way station U ایستگاه کنترل
ambulance station U ایستگاه امبولانس
REQUEST STOP U ایستگاه درخواستی
substation U خرده ایستگاه
control station U ایستگاه کنترل
station master U رئیس ایستگاه
stationmaster U رئیس ایستگاه
broadcasting station U ایستگاه رادیو
perfect participle U وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
radio call sign U معرف ایستگاه رادیویی
How many stops are there to ... ? چند ایستگاه تا ... هست؟
station house U ایستگاه راه اهن
way station U ایستگاه رله مخابراتی
meteorological datum plane U ایستگاه مبنای هواسنجی
remote station U ایستگاه راه دور
rawinsonde U ایستگاه راوین سوند
rain gauge station U ایستگاه باران سنجی
railway station U ایستگاه راه اهن
pumping station U ایستگاه تلمبه زنی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com