Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
U
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
i came to his rescue
U
به فریادش رسیدم
I have finally come to the conclusion that…
U
با لاخره باین نتیجه رسیدم که ...
Other Matches
i had a quiet read
U
فرصت پیدا کردم
bench jockey
U
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer
U
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
i do it at odd moments
U
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
to take time by the forelock
U
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
timed
U
فرصت
seasons
U
فرصت
time
U
فرصت
season
U
فرصت
opportunities
U
فرصت
opportunity
U
فرصت
seasoned
U
فرصت
deliberate
U
با فرصت
deliberated
U
با فرصت
deliberating
U
با فرصت
char
U
فرصت
charring
U
فرصت
chars
U
فرصت
deliberates
U
با فرصت
deliberation
U
فرصت
deliberations
U
فرصت
breather
U
فرصت
breathers
U
فرصت
spaces
U
فرصت
space
U
فرصت
occasioned
U
فرصت
times
U
فرصت
occasioning
U
فرصت
occasions
U
فرصت
deliberate attack
U
تک با فرصت
occasion
U
فرصت
chare
U
فرصت
oportunity
U
فرصت
at one's leisure
U
سر فرصت
tidewaiter
U
درانتظار فرصت
tidewaiter
U
مترصد فرصت
get a break
<idiom>
U
فرصت داشتن
opportunism
U
فرصت طلبی
make time
U
فرصت کردن
opportunist
U
فرصت طلب
foot in the door
<idiom>
U
گشایش یا فرصت
market opportunity
U
فرصت بازار
last-ditch
U
آخرین فرصت
vantage
U
تفوق فرصت
occasioning
U
فرصت مناسب
betimes
U
در اولین فرصت
to wait one's leisure
U
پی فرصت گشتن
occasion
U
فرصت مناسب
head starts
U
فرصت برتری
occasioned
U
فرصت مناسب
occasions
U
فرصت مناسب
opportunity cost
U
هزینه فرصت
head start
U
فرصت برتری
chance
U
فرصت مجال
leisure
U
فرصت مجال
time
U
فرصت مجال
time
U
فرصت موقع
timed
U
فرصت مجال
times
U
فرصت مجال
chance
U
فرصت بل گرفتن
times
U
فرصت موقع
chances
U
فرصت بل گرفتن
chanced
U
فرصت مجال
chanced
U
فرصت بل گرفتن
chancing
U
فرصت مجال
timed
U
فرصت موقع
chances
U
فرصت مجال
chancing
U
فرصت بل گرفتن
at leisure
U
فرصت دار
deliberate defense
U
پدافند با فرصت
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت
breathing gap
U
فرصت سر خاراندن
to miss the buy
U
فرصت را ازدست دادن
deadlines
U
سررسید اخرین فرصت
deadline
U
سررسید اخرین فرصت
to cathan an opportunity
U
فرصت راغنیمت شمردن
to seize the opportunity
U
فرصت را غنیمت شمردن
opportunity to invest
U
فرصت سرمایه گذاری
To seize an opportunity .
U
فرصت را غنیمت شمردن
at your earliest convenience
U
در اولین فرصت مناسب
lurked
U
درانتظار فرصت بودن
snapat the chance
U
فرصت را در اغوش بگیر
To take advantage of an opportunity.
U
از فرصت استفاده کردن
deliberate crossing
U
عبور با فرصت از رودخانه
watch one's time
U
مراقب فرصت بودن
on the first occasion
U
در نخستین وهله یا فرصت
gain opportunity
U
اغتنام فرصت کردن
lurking
U
درانتظار فرصت بودن
miss the boat
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
I'm up to my ears
<idiom>
U
فرصت سر خاراندن ندارم
lurk
U
درانتظار فرصت بودن
gain opportunity
U
فرصت را مغتنم شمردن
he seized upon the chance
U
فرصت راغنیمت شمرد
miss out on
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
lurks
U
درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good .
U
تا فرصت با قی است برو
shot
U
فرصت ضربت توپ بازی
extras
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra-
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت در میدان مین
shots
U
فرصت ضربت توپ بازی
lose ground
U
فرصت خود را ازدست دادن
underdogs
U
فرصت برد به حریف ندادن
opportunity cost
U
هزینه فرصت از دست رفته
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
U
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
bide one's time
<idiom>
U
صبورانه منتظر فرصت بودن
temporizer
U
فرصت طلب ومسامحه کار
to wait for a favorable opportunity
U
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
He is an opportunist.
U
آدم فرصت طلبی است
To make ( find , get ) an opportunity .
U
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
U
این فرصت را از دست ندهید
underdog
U
فرصت برد به حریف ندادن
leisure hours
U
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
slow fire
U
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
handing
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
to give one his revenge
U
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
deliberate breaching
U
پاک کردن با فرصت میدان مین
to play one's card well
U
از فرصت خود استفاده کامل کردن
chancing
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chance
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance .
U
این برایم آخرین فرصت است
I dont have time to go to the movies .
U
فرصت نمی کنم به سینما بروم
deliberating
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chances
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberated
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberate
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
Before it is too late . while one has the chance .
U
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
chanced
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
Time lost cannot be won again.
<idiom>
U
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
U
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch
<idiom>
U
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
I had no opportunity to discuss the matter .
U
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steals
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
waiting games
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional
U
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
axiomatical
U
پیدا
phenomenally
U
پیدا
visibility
U
پیدا
apparent
U
پیدا
in a good light
U
پیدا
indiscernible able
U
نا پیدا
prosilient
U
پیدا
visible
U
پیدا
phenomenal
U
پیدا
a rare bird
U
کم پیدا
winds
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
turn up
<idiom>
U
پیدا شدن
finder
U
پیدا کننده
tracks
U
پیدا کردن
detects
U
پیدا کردن
tracked
U
پیدا کردن
track
U
پیدا کردن
gain
U
پیدا کردن
gained
U
پیدا کردن
gains
U
پیدا کردن
open roof
U
بام پیدا
average
U
پیدا کردن
averaged
U
پیدا کردن
averages
U
پیدا کردن
averaging
U
پیدا کردن
detect
U
پیدا کردن
detected
U
پیدا کردن
detecting
U
پیدا کردن
exposure
U
پیدا شدن
to pick up
U
پیدا کردن
trover
U
چیز پیدا ده
to pluck up one's heart
U
دل پیدا کردن
exposures
U
پیدا شدن
to look up
U
پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
finds
U
پیدا کردن
raise its head
U
پیدا شدن
spottable
U
پیدا کردنی
smell out
U
با بو پیدا کردن
pin point
U
پیدا کردن
scholastic agent
U
شاگرد پیدا کن
to search out
U
پیدا کردن
find
U
پیدا کردن
there is no time like the present
<idiom>
U
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
come to an agreement
U
موافقت پیدا کردن
prove opplicable
U
مصداق پیدا کردن
equation of payments
U
قاعده پیدا کردن
to work out something
U
حل چیزی را پیدا کردن
liaise
U
ارتباط پیدا کردن
to become a necessity
U
لزوم پیدا کردن
pvogenous
U
از چرک پیدا شده
take to
U
تمایل پیدا کردن به
primigenial
U
نخست پیدا شده
preempt
U
حق تقدم پیدا کردن
show up
<idiom>
U
سر و کله اش پیدا می شود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com