Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
i made him go
U
او را وادار کردم برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it pleased him to go
U
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there
U
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
What have I done to offend you?
U
من چه کارت کردم؟
[من چطور تو را دلخور کردم؟]
provided he goes at once
U
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
I was keeping my fingers crossed .
U
خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
prints
U
برود
printed
U
برود
print
U
برود
let him go
U
برود
he refused to go
U
نخواست برود
he was made to go
U
او را وادارکردند برود
he is not willing to go
U
نیست برود
let him go
U
بگذارید برود
tell him to go
U
بگویید برود
it is necessary for him to go
U
باید برود
he insists on going
U
اصراردارد که برود
he was signalled to go
U
باو اشاره شد که برود
none but the old shold go
U
کسی مگربزرگان برود
show someone the door
<idiom>
U
خواستن از کسی که برود
he was motioned to go
U
باو اشاره شد که برود
he is indisposed to go
U
مایل نیست برود
he refused to go
U
حاضر نشد برود
he needs must go
U
ناچار باید برود
he did not d. to go
U
جرات نکرد که برود
in order that he may go
U
برای اینکه برود
he durst not go
U
جرات نکرد که برود
it is necessary for him to go
U
لازم است برود
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
U
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
out of sigt out of mind
U
از دل برود هر انکه از دیده برفت
dare he go?
U
ایا جرات دارد برود
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
U
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
out of sight out of mind
U
از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker
[guest]
U
مهمانی که نمی خواهد برود
overland mail
U
پستی که از راه خشکی برود
it is necessary for him to go
U
براو واجب است که برود
liberty man
U
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
U
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
humpty dumpty
U
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
I am counting(relying) on you, dont let me down.
U
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
U
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out.
U
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
iwas late
U
دیر کردم
i knocked at the door
U
دق الباب کردم
It slipped my mind.
U
آن را فراموش کردم.
eureka
U
>من کشف کردم <
I am freezing ( to death) .
U
از سرمایخ کردم
the trusty is that i forgot it
U
فراموش کردم
i hid my self
U
را پنهان کردم
I made a mistake . I was wrong.
U
من اشتباه کردم
i asked him a question
U
پرسشی از او کردم
I am late.
U
من دیر کردم.
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
U
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it .
U
هر چه سعی کردم نشد
i had a quiet read
U
فرصت پیدا کردم
i made him go
U
او راوادار به رفتن کردم
I have a reservation.
من قبلا رزرو کردم.
I've run out of petrol.
بنزین تمام کردم.
i managed to do it
U
ان کار را درست کردم
I invited her to lunch . I stood her a lunch .
U
ناهار مهمانش کردم
I incurred a heavy loss.
U
ضرر زیادی کردم
i a the beauties of nature
U
من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
i was too indulgent to him
U
زیاد به او گذشت کردم
i am through with my work
U
ازکارفراغت پیدا کردم
i profited by his advice
از نظر او استفاده کردم
What have I done to offend you?
U
من چطور تو را ناراحت کردم؟
i did that of my own free will
U
این کار را کردم
i forgot all about it
U
به کلی فراموش کردم
muntin
U
وادار
mullion=middle post
U
وادار
trumeau
U
وادار
jump instruction
U
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action
U
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
U
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions
U
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
i did all in my power
U
انچه در توانم بود کردم
i provided for his safety
U
وسائل سلامت او را فراهم کردم
i repaid his kindress in kind
U
مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i saw him off the premises
U
کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i stated the facts
U
چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
I thought so.
U
منم همینطور فکر کردم.
I sent him packing.
U
دست به سرش کردم.
[اصطلاح]
the trusty is that i forgot it
U
حقیقا امراینست که فراموش کردم
Since I left school.
U
ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
I had a long talk with him.
U
با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I was a fool ( naïve enough) to believe her .
U
من را بگه که حرفهایش را باور کردم
I have entangled myself with the banks .
U
خودم را گرفتار بانک ها کردم
the two books are a like
با هردو یک جور معامله کردم
If I find the time .
U
اگر وقت کنم ( کردم )
i did my best
U
منتهای کوشش خود را کردم
I stayed up reading until midnight.
U
تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong.
U
هر طور کردم غلط درآمد
enforcing
U
وادار کردن
transom
U
وادار افقی
forcing
U
وادار کردن
forces
U
وادار کردن
force
U
وادار کردن
impeller
U
وادار کننده
impellor
U
وادار کننده
persuasible
U
وادار کردنی
induced
U
وادار کردن
induces
U
وادار کردن
inducing
U
وادار کردن
inducible
U
وادار کردنی
persuadable
U
وادار کردنی
suasive
U
وادار کننده
endue
U
وادار کردن
enforces
U
وادار کردن
persuading
U
وادار کردن
enforced
U
وادار کردن
compel
U
وادار کردن
compelled
U
وادار کردن
enforce
U
وادار کردن
compels
U
وادار کردن
persuades
U
وادار کردن
persuasive
U
وادار کننده
induce
U
وادار کردن
prompter
U
وادار کننده
prompters
U
وادار کننده
impel
U
وادار کردن
impelled
U
وادار کردن
impelling
U
وادار کردن
compelling
U
وادار کردن
impels
U
وادار کردن
persuade
U
وادار کردن
he was made to go
U
وادار به رفتن شد
ball back
U
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
U
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
thresholds
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
I found a hair in the soup .
U
توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
Upon reflection , I realized that …
U
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
I weighed myself today .
U
امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I've shoveled snow all the morning.
U
من تمام صبح برف پارو کردم.
I had a hell of a time to fix the engine.
U
پدرم درآمد موتور رادرست کردم
I stayed in concealment until the danger passed.
U
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I have settled all my accounts.
همه حساب هایم را صاف کردم
I reckoned him as my friend.
U
اورا دوست خود حساب می کردم
i gave up the idea
U
ازان خیال صرف نظر کردم
i did it only for your sake
U
تنها به خاطرشما این کار را کردم
i did it for show
U
برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i waved him nearer
U
با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
i am & out
U
پنج لیره اشتباه حساب کردم
i made him my proxy
U
او رااز جانب خود وکیل کردم
hustles
U
بزور وادار کردن
hustling
U
بزور وادار کردن
intimidate
U
با تهدید وادار کردن
enforcing
U
وادار کردن مجبورکردن
enforces
U
وادار کردن مجبورکردن
enforced
U
وادار کردن مجبورکردن
enforce
U
وادار کردن مجبورکردن
entrap into
U
با اغفال وادار کردن به .....
coerce
U
بزور وادار کردن
neutralized
U
وادار به بیطرفی شده
middle lintel in window
U
وادار میانی پنجره
hustled
U
بزور وادار کردن
bring on
U
وادار به عمل کردن
intimidates
U
با تهدید وادار کردن
incitation
U
وادار سازی اغوا
coerced
U
بزور وادار کردن
impellent
U
محرک وادار کننده
coercing
U
بزور وادار کردن
pacified
U
به صلح وادار کردن
coerces
U
بزور وادار کردن
pacifies
U
به صلح وادار کردن
pacify
U
به صلح وادار کردن
pacifying
U
به صلح وادار کردن
to make repeat
U
وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act
U
وادار بکاری کردن
pacification
U
به صلح وادار کردن
hustle
U
بزور وادار کردن
penance
U
وادار به توبه کردن
to ask somebody out
U
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I stand corrected.
U
من اشتباه کردم.
[همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
i owe for all my books
U
پول همه کتابهای خود راقرض کردم
Did I say anything different?
U
مگر من چیز دیگری گفتم
[ادعا کردم]
؟
I ran away lest I should be seen .
U
فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I stamped on the spider .
U
عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I shared out the money among four persons.
U
پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I expended all my capital on equipment.
U
تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I played every trick in the book .
U
هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
oblige
U
وادار کردن مرهون ساختن
obliged
U
وادار کردن مرهون ساختن
obliges
U
وادار کردن مرهون ساختن
have
U
مجبور بودن وادار کردن
makes
U
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to persuade somebody of something
U
کسی را وادار به چیزی کردن
make
U
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to lead on
U
وادار به اقدامات بیشتری کردن
he acted from impluse
U
اورابکردن ان کار وادار کرد
having
U
مجبور بودن وادار کردن
I have thought long and hard about it.
U
خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
I have been deceived in you .
U
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I accidentally locked myself out of the house.
U
من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
The news shocked me.
U
این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.
U
د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
joint
U
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com