English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (682 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to speak one's mind U اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to go off half U بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to open one's mind U اندیشه یا راز خود را به کسی گفتن
disruptive pattern U اشکار سازنده هدف استتارشده وسیله اشکار ساختن هدف استتار شده روی صفحه رادار
meditated U اندیشه کردن
trow U اندیشه کردن
meditate U اندیشه کردن
meditating U اندیشه کردن
cogitates U اندیشه کردن
cogitating U اندیشه کردن
to bethink oneself U اندیشه کردن
conspiratress U اندیشه کردن در
muse U اندیشه کردن
bethink U اندیشه کردن
mused U اندیشه کردن
ponders U اندیشه کردن
pondering U اندیشه کردن
to set one's affection U اندیشه کردن
cogitate U اندیشه کردن
muses U اندیشه کردن
cogitated U اندیشه کردن
meditates U اندیشه کردن
ponder U اندیشه کردن
pondered U اندیشه کردن
unfolded U اشکار کردن
reveals U اشکار کردن
displayed U اشکار کردن
display U اشکار کردن
displaying U اشکار کردن
unfold U اشکار کردن
displays U اشکار کردن
revealed U اشکار کردن
detecting U اشکار کردن
detected U اشکار کردن
lay open U اشکار کردن
detect U اشکار کردن
reveal U اشکار کردن
unfolding U اشکار کردن
unfolds U اشکار کردن
detects U اشکار کردن
to r.over something U درچیزی اندیشه کردن
to make public U اشکار یا علنی کردن
extemporized U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporize U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporizes U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporising U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporizing U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporises U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
to form a notion U اندیشه کردن خیال بستن
extemporised U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
to ruminate on something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
ruminates U اندیشه کردن دوباره جویدن
to contemplate about/on/over something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
ruminating U اندیشه کردن دوباره جویدن
ruminated U اندیشه کردن دوباره جویدن
ruminate U اندیشه کردن دوباره جویدن
to meditate on/over something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
to take counsel of one'spillow U شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
to consult one's pillow U هنگام شب پیش خود اندیشه کردن
unfold U فاش کردن اشکار شدن
unfolded U فاش کردن اشکار شدن
quarries U اشکار کردن معدن سنگ
unfolding U فاش کردن اشکار شدن
quarry U اشکار کردن معدن سنگ
unfolds U فاش کردن اشکار شدن
quarrying U اشکار کردن معدن سنگ
manifests U اشکار اشکار ساختن
manifested U اشکار اشکار ساختن
manifesting U اشکار اشکار ساختن
manifest U اشکار اشکار ساختن
cold fault U نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
deliberates U اندیشه کردن کنکاش کردن
deliberate U اندیشه کردن کنکاش کردن
deliberating U اندیشه کردن کنکاش کردن
deliberated U اندیشه کردن کنکاش کردن
uncovers U اشکار کردن برهنه کردن
uncovers U اشکار کردن کشف کردن
uncovering U اشکار کردن برهنه کردن
uncovering U اشکار کردن کشف کردن
uncover U اشکار کردن کشف کردن
uncover U اشکار کردن برهنه کردن
sass U بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
greet U درود گفتن تبریک گفتن
greeted U درود گفتن تبریک گفتن
greets U درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a U اری گفتن بله گفتن
ranted U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complement U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complemented U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
ranten U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complementing U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
rant U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complements U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
declare U افهار کردن گفتن
come out with <idiom> U بیان کردن ،گفتن
turn thumbs down <idiom> U رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
declares U افهار کردن گفتن
declaring U افهار کردن گفتن
have it <idiom> U گفتن ،ادعا کردن
welcome U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
enunciated U اعلام کردن صریحا گفتن
enunciates U اعلام کردن صریحا گفتن
enunciating U اعلام کردن صریحا گفتن
cites U اتخاذ سند کردن گفتن
iterate U دوباره گفتن بازگو کردن
abdicated U تفویض کردن ترک گفتن
rumor U شایعه گفتن و یا پخش کردن
abdicates U تفویض کردن ترک گفتن
enouce U بیان کردن بصراحت گفتن
abdicating U تفویض کردن ترک گفتن
citing U اتخاذ سند کردن گفتن
welcoming U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
rumour U شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumored U شایعه گفتن و یا پخش کردن
gratulate U تبریک گفتن سلام کردن
welcomes U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
hallucinating U هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinates U هذیان گفتن اشتباه کردن
lecturing U سخنرانی کردن خطابه گفتن
hallucinated U هذیان گفتن اشتباه کردن
rumors U شایعه گفتن و یا پخش کردن
hallucinate U هذیان گفتن اشتباه کردن
welcomed U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
tongues U گفتن دارای زبانه کردن
cite U اتخاذ سند کردن گفتن
rumoured U شایعه گفتن و یا پخش کردن
lectured U سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectures U سخنرانی کردن خطابه گفتن
lecture U سخنرانی کردن خطابه گفتن
enunciate U اعلام کردن صریحا گفتن
cited U اتخاذ سند کردن گفتن
abdicate U تفویض کردن ترک گفتن
rumours U شایعه گفتن و یا پخش کردن
jaber U وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
droning U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drones U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
droned U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
affirms U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirming U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirmed U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
Easier said than done . <proverb> U گفتن سهل تر از عمل کردن است .
to mince matters U از گفتن راستی فرو گذار کردن
to be rude to any one U به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
to wheeze out U باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
sputters U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
cant U باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
dogmatize U امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
straight from the shoulder <idiom> U راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
to recount something to someone [formal] U برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
reflexion U اندیشه
extemporal U بی اندیشه
by rote U بی اندیشه
extemporarily U بی اندیشه
on the impluse of the moment U بی اندیشه
devisal U اندیشه
concepts U اندیشه ها
offhanded U بی اندیشه
offhandedly U بی اندیشه
mentalities U اندیشه
second thoughts U اندیشه
brainchild U اندیشه
mentality U اندیشه
conception U اندیشه
concept U اندیشه
internal conception U اندیشه
rapt in meditation U اندیشه
anxieties U اندیشه
incogitant U بی اندیشه
solicitude U اندیشه
idea U اندیشه
ideas U اندیشه
excogitation U اندیشه
ideas U اندیشه ها
ponderation U اندیشه
notional U اندیشه
anxiety U اندیشه
thought U اندیشه
afterthought U پس اندیشه
afterthoughts U پس اندیشه
meditation U اندیشه
thoughts U اندیشه
mentality U شیوه اندیشه
deliberations U اندیشه تامل
brooder U اندیشه کننده
plan U تدبیر اندیشه
deliberation U اندیشه تامل
woriless U بی غم اسوده بی اندیشه
plans U تدبیر اندیشه
cerebrotonia U اندیشه ورزی
notion U اندیشه فکر
cerebrotonic U اندیشه ورز
devisable U شایسته اندیشه
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com