Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 259 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hitch
U
انداختن
hitched
U
انداختن
hitches
U
انداختن
hitching
U
انداختن
spill
U
انداختن
spilled
U
انداختن
spilling
U
انداختن
spills
U
انداختن
sling
U
انداختن
slinging
U
انداختن
slings
U
انداختن
fling
U
انداختن
flinging
U
انداختن
flings
U
انداختن
hurl
U
انداختن
hurled
U
انداختن
hurls
U
انداختن
fell
U
انداختن
felled
U
انداختن
felling
U
انداختن
fells
U
انداختن
omit
U
انداختن
omits
U
انداختن
omitted
U
انداختن
omitting
U
انداختن
hewn
U
انداختن
relegate
U
انداختن
relegated
U
انداختن
relegates
U
انداختن
relegating
U
انداختن
throw
U
انداختن
throwing
U
انداختن
throws
U
انداختن
thrust
U
انداختن
thrusting
U
انداختن
thrusts
U
انداختن
hew
U
انداختن
hewed
U
انداختن
hewing
U
انداختن
hews
U
انداختن
delete
U
انداختن
deleted
U
انداختن
deletes
U
انداختن
deleting
U
انداختن
jaculate
U
انداختن
lash vt
U
انداختن
lay away
U
انداختن
leave out
U
انداختن
let fall
U
انداختن
souse
U
انداختن
spilled or spilt
U
انداختن
to draw lots
U
انداختن
to fire off a postcard
U
انداختن
to hew down
U
انداختن
to leave out
U
انداختن
to let drop
U
انداختن
to let fall
U
انداختن
to play a searchlight
U
انداختن
to skips over
U
انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down
U
پایین انداختن انداختن
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
bottom
U
ته انداختن
rut
U
خط انداختن
ruts
U
خط انداختن
to lay by the heels
U
بر انداختن
pilling
U
تل انداختن
bottoms
U
ته انداختن
overthrew
U
بر انداختن
benite
U
به شب انداختن
stagger
U
از پا انداختن
prostrate
U
از پا انداختن
overthrows
U
بر انداختن
overthrowing
U
بر انداختن
overthrow
U
بر انداختن
overthrown
U
بر انداختن
to put back
U
پس انداختن
to pick off
U
تک تک انداختن
blobs
U
لک انداختن
blob
U
لک انداختن
emplace
U
جا انداختن
run home
U
جا انداختن
retroject
U
پس انداختن
launching
U
به اب انداختن
floriate
U
گل انداختن در
launches
U
به اب انداختن
string
U
زه انداختن به
launch
U
به اب انداختن
launched
U
به اب انداختن
brush finish
U
خط انداختن
line
U
خط انداختن در
lines
U
خط انداختن در
deracination
U
بر انداختن
inveigled
U
بدام انداختن
trepanation
U
بدام انداختن
slobber
U
دهان را اب انداختن
unking
U
شاهی انداختن
inveigle
U
بدام انداختن
to take fun at
U
دست انداختن
to youse to a
U
به جنبش انداختن
moults
U
پوست انداختن
to take the photograph of
U
عکس انداختن از
to throw up the sponge
U
سپر انداختن
moulted
U
پوست انداختن
to throw out
U
بیرون انداختن
ensnaring
U
بدام انداختن
ensnares
U
بدام انداختن
inveigling
U
بدام انداختن
immobilising
U
از رواج انداختن
immobilises
U
از رواج انداختن
immobilised
U
از رواج انداختن
slobbers
U
دهان را اب انداختن
slobbering
U
دهان را اب انداختن
slobbered
U
دهان را اب انداختن
imperilling
U
در مخاطره انداختن
imperil
U
در مخاطره انداختن
imperiled
U
در مخاطره انداختن
unmake
U
از خاصیت انداختن
inveigles
U
بدام انداختن
ensnare
U
بدام انداختن
ensnared
U
بدام انداختن
to throw off
U
دور انداختن
to throw in the towel
U
لنگ انداختن
embroil
U
به نزاع انداختن
molted
U
پوست انداختن
imperils
U
در مخاطره انداختن
demoralized
U
ازروحیه انداختن
hindering
U
بتاخیر انداختن
hinders
U
بتاخیر انداختن
interject
U
درمیان انداختن
demoralize
U
ازروحیه انداختن
imperilled
U
در مخاطره انداختن
interjected
U
درمیان انداختن
demoralising
U
ازروحیه انداختن
interjecting
U
درمیان انداختن
interjects
U
درمیان انداختن
demoralised
U
ازروحیه انداختن
demoralises
U
ازروحیه انداختن
hindered
U
بتاخیر انداختن
hinder
U
بتاخیر انداختن
demoralizes
U
ازروحیه انداختن
dismounts
U
ازفرماندهی انداختن
moult
U
پوست انداختن
molts
U
پوست انداختن
embroiled
U
به نزاع انداختن
dismounting
U
ازفرماندهی انداختن
molting
U
پوست انداختن
embroiling
U
به نزاع انداختن
embroils
U
به نزاع انداختن
sire
U
نیا پس انداختن
sired
U
نیا پس انداختن
dismount
U
ازفرماندهی انداختن
sires
U
نیا پس انداختن
siring
U
نیا پس انداختن
demoralizing
U
ازروحیه انداختن
imperiling
U
در مخاطره انداختن
immobilize
U
از رواج انداختن
disfiguring
U
از شکل انداختن
deferring
U
عقب انداختن
defer
U
عقب انداختن
To launch a ship (boat).
U
کشتی به آب انداختن
expels
U
بیرون انداختن
knock up
U
از کار انداختن
knock-up
U
از کار انداختن
knock-ups
U
از کار انداختن
emasculate
U
از مردی انداختن
emasculated
U
از مردی انداختن
emasculates
U
از مردی انداختن
emasculating
U
از مردی انداختن
pickles
U
ترشی انداختن
trap
U
بدام انداختن
To cast a shadow.
U
سایه انداختن
defers
U
عقب انداختن
depress
U
ازارزش انداختن
disfigures
U
از شکل انداختن
disfigured
U
از شکل انداختن
expel
U
بیرون انداختن
disfigure
U
از شکل انداختن
miscast
U
بناحق انداختن
triggers
U
راه انداختن
expelled
U
بیرون انداختن
triggered
U
راه انداختن
trigger
U
راه انداختن
depresses
U
ازارزش انداختن
expelling
U
بیرون انداختن
trap
U
درتله انداختن
trap
U
در تله انداختن
entrapping
U
بدام انداختن
pickle
U
ترشی انداختن
deform
U
ازشکل انداختن
endangers
U
به مخاطره انداختن
entrapping
U
تله انداختن
endangering
U
به مخاطره انداختن
endangered
U
به مخاطره انداختن
entraps
U
بدام انداختن
entraps
U
تله انداختن
whomp up
U
بهم انداختن
endanger
U
به مخاطره انداختن
To set a bone.
U
استخوان جا انداختن
entrap
U
بدام انداختن
warm up
U
راه انداختن
immobilizing
U
از رواج انداختن
immobilizes
U
از رواج انداختن
entrapped
U
تله انداختن
entrapped
U
بدام انداختن
inaugurate
U
براه انداختن
allure
U
بطمع انداختن
inaugurated
U
براه انداختن
inaugurates
U
براه انداختن
inaugurating
U
براه انداختن
mousetraps
U
در تله انداختن
mousetrap
U
در تله انداختن
snares
U
بدام انداختن
deactivate
U
از اثر انداختن
snare
U
بدام انداختن
deactivated
U
از اثر انداختن
deactivates
U
از اثر انداختن
deactivating
U
از اثر انداختن
deforms
U
ازشکل انداختن
deforming
U
ازشکل انداختن
entrap
U
تله انداختن
immobilized
U
از رواج انداختن
devitalise
U
از کار انداختن
call forth
U
بکار انداختن
to break down
U
ازپا انداختن
bullyrag
U
دست انداختن
break down
U
ازاثر انداختن
bowstring
U
طناب انداختن
benite
U
درتاریکی انداختن
put on
U
دست انداختن
belch out or of forth
U
پشت سر انداختن
to crack a joke
U
مزه انداختن
to break a jest
U
مزه انداختن
desquamate
U
پوست انداختن
depolarize
U
از قطب انداختن
deplume
U
از مقام انداختن
to a. the ball
U
اماده انداختن
to apply a leech
U
زالو انداختن
to bottom a chair
U
ته انداختن بصندلی
to cut a joke
U
مزه انداختن
cut a joke
U
مزه انداختن
bemuse
U
بفکر انداختن
befool
U
دست انداختن
to bring any one to his knees
U
کسیرابلابه انداختن
hazarded
U
بخطر انداختن
hazard
U
بخطر انداختن
to freeze out
U
ازکاروکسب انداختن
banter
U
دست انداختن
heaved
U
کشیدن انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com