English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
neurotransmitter U انتقال دهنده عصبی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
transporters U انتقال دهنده
transferor U انتقال دهنده
alienator U انتقال دهنده
alienor U انتقال دهنده
transmitter U انتقال دهنده
transmitters U انتقال دهنده
negotiator U انتقال دهنده
negotiators U انتقال دهنده
transporter U انتقال دهنده
grantor U انتقال دهنده
transferrer U انتقال دهنده
transmissivity U نیروی انتقال دهنده
transmissive U انتقال دهنده فرستنده
transferor U مصالح انتقال دهنده
assignor U واگذار کننده انتقال دهنده
shaft U محور انتقال دهنده نیرو
shafts U محور انتقال دهنده نیرو
convectors U جسم انتقال دهنده گرما
convector U جسم انتقال دهنده گرما
assigner U واگذار کننده انتقال دهنده
fibre optics U انتقال دهنده نوار نازکی ازنور
neuritis U التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation U ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia U درد عصبی مرض عصبی
colminator U تقویت کننده نور انتقال دهنده نور
indeterminate change of station U انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
electronic funds transfer U انتقال الکترونیکی داده ها انتقال الکتریکی سرمایه ها
trimmer U زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
transfer U انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfers U انتقال دادن نقل کردن انتقال
transferring U انتقال دادن نقل کردن انتقال
baseband transmission U روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
v , series U سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
pad U ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads U ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
transfer processing U امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
upload U انتقال یک کپی از یک برنامه انتقال داده از یک سیستم استفاده کننده به یک سیستم کامپیوتری راه دور
xmodem U یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
signaled U 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signalled U 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signal U 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
transfer rate U نسبت انتقال سرعت انتقال
transfer ladle U کفچه انتقال چمچمه انتقال
bailer U امانت دهنده کفیل دهنده
exhibiter U نمایش دهنده ارائه دهنده
bailor U امانت دهنده کفیل دهنده
extender U توسعه دهنده ادامه دهنده
catalysts U تشکیلات دهنده سازمان دهنده
catalyst U تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibitors U نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitor U نمایش دهنده ارائه دهنده
conglutinative U التیام دهنده جوش دهنده
negative acknowledgement U کاراکتر کنترلی که ترمینال گیرنده در انتقال اطلاعات برای ترمینال فرستنده صادرمیکند تا اعلام کند که یک اشتباه انتقال در اخرین بلوک اطلاعات ارسال شده وجوددارد
uptight U عصبی
twitchy U عصبی
keyed up <idiom> U عصبی
neurogram U رد عصبی
overwrought U عصبی
neurotic U عصبی
neural U عصبی
nervous U عصبی
nervelessness U بی عصبی
abnerval U عصبی
on pins and needles <idiom> U عصبی
engram U رد عصبی
neurofibril U تار عصبی
nerve deafness U کری عصبی
nerve path U گذرگاه عصبی
nerve U رشته عصبی
nerve impulse U تکانه عصبی
neural satiation U اشباع عصبی
neural circuit U مدار عصبی
neural bond U پیوند عصبی
sweat bullets/blood <idiom> U عصبی بودن
nervelessly U از روی بی عصبی
nerve plexus U شبکه عصبی
nervous system U دستگاه عصبی
neuroplexus U شبکه عصبی
nerve cell U سلول عصبی
nerve center U مرکز عصبی
willies U حمله عصبی
nerves U رشته عصبی
nerve cell U یاخته عصبی
lose temper <idiom> U عصبی شدن
nerve block U وقفه عصبی
nervous systems U دستگاه عصبی
nerve tissue U بافت عصبی
nerve current U جریان عصبی
neural arc U قوس عصبی
nerve ending U پایانه عصبی
nerve fibre U تار عصبی
neural conduction U رسانش عصبی
neural discharge U تخلیه عصبی
causalgia U سوزش عصبی
interneural U داخل عصبی
anorexia nervosa U بی اشتهایی عصبی
neurons U یاخته عصبی
neuron U یاخته عصبی
interneuron U داخل عصبی
plexus U شبکه عصبی
ganglion U غده عصبی
shocked U حمله عصبی
psychochemical agent U عامل عصبی
psychochemical agent U گاز عصبی
shocks U حمله عصبی
shock U حمله عصبی
neurocyte U یاخته عصبی
neural reverbration U ارتعاش عصبی
neuralgia U درد عصبی
neural induction U القای عصبی
neural lesion U ضایعه عصبی
neural network U شبکه عصبی
Relax! U عصبی نشو!
neuritis U التهاب عصبی
jittery U وحشت زده و عصبی
preganglionic U قبل از عقده عصبی
anorexic U مبتلا به بی اشتهایی عصبی
reciprocal innervation U تحریک عصبی تقابلی
neuroptera U حشرات عصبی الجناح
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی سمپاتیک
discharge U شلیک عصبی تخلیه
discharges U شلیک عصبی تخلیه
parasympathetic nervous system U دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
neurogenic U دارای ریشه عصبی
neuromuscular coordination U هماهنگی عصبی- عضلانی
neuropath U دچار اختلالات عصبی
visceral nervous system U دستگاه عصبی احشایی
neuropsychiatric U درمان روانی عصبی
hysteria U هیستری حمله عصبی
neuropsychiatric U مرض روانی و عصبی
neuroblast U یاخته رویانی عصبی
vegetative nervous system U دستگاه عصبی نباتی
unipolar U سلولهای عصبی یک قطبی
parabiosis U وقفه رسانش عصبی
tract U دسته تار عصبی
tracts U دسته تار عصبی
on edge <idiom> U خیلی عصبی وخشمگین
tensing U عصبی وهیجان زده
conceptual nervous system U دستگاه عصبی فرضی
tensest U عصبی وهیجان زده
commissure U بافت عصبی رابط
commissural fibres U رشتههای عصبی رابط
cns U دستگاه عصبی مرکزی
tensed U عصبی وهیجان زده
tense U عصبی وهیجان زده
autonomic nervous system U دستگاه عصبی نباتی
bradyarthria U کندگویی عصبی- ماهیچه یی
tenser U عصبی وهیجان زده
nerve agent U عامل شیمیایی عصبی
tenses U عصبی وهیجان زده
neurotic U دچار اختلال عصبی
neurocirculatory asthenia U ضعف عصبی- گردش خونی
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی خود کار
psychoneural parallelism U توازی نگری روانی- عصبی
oxime U ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
preganglionic U وابسته به جلو عقده عصبی
neurogenic U ایجاد کننده بافت عصبی
liminal U وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
dendrite U شاخههای متعدد سلولهای عصبی
autonomic U منسوب به دستگاه عصبی خودکار
autonomic nervous system U دستگاه عصبی خود مختار
commissurotomy U برداشتن بافت عصبی رابط
tie up in knots <idiom> U کسی را عصبی ونگران کردن
ans U دستگاه عصبی خود مختار
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
trans shipment U انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
parasympathetic U وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
neuromuscular U وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
gray matter U ماده خاکستری بافت عصبی مغز
parasympathetic U عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
solar plexus U شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurotic U مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
psychoneurosis U ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
neurons U رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neuron U رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis U اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
nerve fascicle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. U اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
IrDA U روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to work oneself up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum bundle U دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum U دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
neural net U مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
cassion discase U تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
parkinsonism U اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cybernetics U مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
indicator U نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
altitude azimuth U عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
antineuritic U برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
marque U انتقال
conductance U انتقال
transformation U انتقال
intuition U انتقال
convey U انتقال
intuitions U انتقال
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com