English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
The exam was too easy for words . U امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i cannot say him nay U بگویم
i scarcely know what to say U نمیدانم چه بگویم
iam inclined to think U میخواهم بگویم
permit me to say U اجازه دهید بگویم
i beg leave to say U اجازه میخواهم بگویم
i wish i might speak U کاش می توانستم سخن بگویم
I dont wish ( want ) to malign anyone . U میل ندارم بد کسی را بگویم
How many times do I have to tell you that … U چند بار باید به شما بگویم که ...
as ... as <adv.> U آنقدر... که
piece of cake <idiom> U آسان
duck soup <idiom> U آسان
effortless U آسان
effortlessly U آسان
You have to listen to me. U شما باید به من گوش بکنید [ببینید چی می خواهم بگویم] .
May I use your name as a reference? U اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
easy-going <adj.> U آسان گیر
relaxed <adj.> U آسان گیر
doddle U سهل-آسان
easy <adj.> U آسان گیر
easygoing <adj.> U آسان گیر
pushover U کار آسان
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
He did not live long enough to … U آنقدر عمر نکرد که ...
easy <adj.> U راحت [آسان گیر]
easy-going <adj.> U راحت [آسان گیر]
relaxed <adj.> U راحت [آسان گیر]
It is easier said than done . U گفتنش آسان است
easygoing <adj.> U راحت [آسان گیر]
To take things easy(lightly) U کارها را آسان گرفتن
highroad U راه آسان یا سر راست
highroads U راه آسان یا سر راست
child's play U هر کار بسیار آسان
I kept saying it tI'll I was blue in the face. U آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
She had the never to say. . . U آنقدر پررو بود که گفت ...
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
She talked tI'll she was blue in the face . U آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
It is easy for me. U برایم خیلی آسان است
dime a dozen <idiom> U آسان بدست آمدن ،عادی
to scare the living daylights out of somebody U کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
My tea isnt cool enough to drink. U چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
She wept herself to sleep . U آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
He wears his socks into holes . U آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
It is quite easy when you get ( have ) the knack of it . U وقتیکه فن کار را بدانی آسان می شود
convenience foods U غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
This is the easisrt way. U این آسان ترین راه است
convenience food U غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
They I got confused . U آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
There is nothing to it . U هیچ کاری ندارد ( بسیار آسان است )
to beat the egg-white until it is stiff U سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
to be at a loss as to what to advise U آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
He threatened to thrash the life out of me . U تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
talk someone's ear off <idiom> U آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . U فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
opens U برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
opened U برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
open U برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. U من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
I´m as hungry as a horse. U آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
hungry as a hunter <idiom> U آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
assays U امتحان
checking U امتحان
examinations U امتحان
examination U امتحان
inspection U امتحان
try U امتحان
checked U امتحان
check U امتحان
tests U امتحان ها
assay U امتحان
trials U امتحان
examination U امتحان
tests U امتحان
test U امتحان
trial U امتحان
examinations U امتحان ها
trials U امتحان ها
tested U امتحان
checks U امتحان
tries U امتحان
tentatively U من باب امتحان
quiz [American] U امتحان
test U امتحان
quizzes U امتحان
quiz U امتحان
trial U امتحان
qualifying examination U امتحان صلاحیت
unsight U امتحان نکرده
vivas voce U امتحان شفاهی
tripos U امتحان حساب
to take an examination U امتحان دادن
to bring to the proof U امتحان کردن
to give an examination U امتحان کردن
unaudited <adj.> U امتحان نشده
unchecked <adj.> U امتحان نشده
unevaluated <adj.> U امتحان نشده
uninspected <adj.> U امتحان نشده
untested <adj.> U امتحان نشده
unverified <adj.> U امتحان نشده
To flunk a course . To fail an exam. U در امتحان رد شدن
unexamined <adj.> U امتحان نشده
to make a trial of U امتحان کردن
examination U امتحان ازمایش
tries U امتحان کردن
tests U امتحان کردن
temptation U ازمایش امتحان
temptations U ازمایش امتحان
crucible U امتحان سخت
crucibles U امتحان سخت
preliminaries U امتحان مقدماتی
preliminary U امتحان مقدماتی
tested U امتحان محک
examinations U امتحان ازمایش
assays U امتحان عیارگری
tests U امتحان محک
assay U امتحان عیارگری
probation U ازمایش امتحان
examined U امتحان کردن
experiments U امتحان عمل
examining U امتحان کردن
examines U امتحان کردن
tested U امتحان کردن
examiner U امتحان کننده
trials U امتحان کردن
trials U ازمایش امتحان
pretest U امتحان مقدماتی
trial U امتحان کردن
probational U ازمایش امتحان
examiners U امتحان کننده
experiment U امتحان عمل
proctor U نافر امتحان
experimented U امتحان عمل
trial U ازمایش امتحان
experimenting U امتحان عمل
put to test U امتحان کردن
try U امتحان کردن
examine U امتحان کردن
examinee U امتحان دهنده
examination anxiety U اضطراب امتحان
examinee U امتحان شونده
examinable U قابل امتحان
essay examination U امتحان انشایی
test U امتحان محک
bar examination U امتحان وکالت
test U امتحان کردن
test anxiety U اضطراب امتحان
She procrastinated until it was too late . U آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
checked U امتحان کردن بازرسی
invigilate U در امتحان نظارت کردن
check U امتحان کردن بازرسی
invigilated U در امتحان نظارت کردن
invigilates U در امتحان نظارت کردن
invigilating U در امتحان نظارت کردن
checks U امتحان کردن بازرسی
to write an exam U امتحان کتبی نوشتن
hold water U از امتحان درست درامدن
viva voce U شفاها امتحان شفاهی
to do a test U امتحان کتبی نوشتن
midyear U امتحان نیمه سال
to give an examination U صورت امتحان دادن
to buy on trial U بشرط امتحان خریدن
testable U امتحان پذیر ازمایشی
reexamine U دوباره امتحان کردن
try (something) out <idiom> U امتحان کردن(چیزی)
try on <idiom> U امتحان کردن لباس
tests U ازمایش کردن امتحان
tested U ازمایش کردن امتحان
check lock U ساعت امتحان کننده
test U ازمایش کردن امتحان
I'd like to try ... من میخواهم ... را امتحان کنم.
to put to proof U امتحان کردن محک زدن
matriculation U امتحان ورودی دانشگاه کنکور
to get a pass in physics U در امتحان فیزیک قبول شدن
to try something on U چیزی را برای امتحان پوشیدن
to check out something U چیزی را بررسی یا امتحان کردن
To pass the exam on the first try. U یک ضرب در امتحان قبول شدن
palpate U لمس کردن امتحان نمودن
pretest U امتحان مقدماتی بعمل اوردن
gre U امتحان ورودی بعد از لیسانس
graduate record examination U امتحان ورودی بعد ازلیسانس
To purchase on approval . U بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
acid test U وسیلهء ازمایش امتحان با اسید
ordeals U امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
How many students passed the exam? U چند نفر در امتحان قبول شدند؟
urinoscopy U پیشاب بینی امتحان ادرار فسر
placements U تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان
placement U تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان
ordeal U امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
To mark the examination papers . U ورقه های امتحان رانمره دادن
to try on U برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
shibboleths U امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
shibboleth U امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
test paper U کاغذ مخصوص ازمایش ورقه امتحان
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
to try something completely new <idiom> U چیزی [روشی ] کاملا متفاوت امتحان کردن
greats U امتحان نهایی دردانشگاه برای گرفتن درجه
he went out in the poll U امتحان دانشگاه را گذراندولی امتیاز ویژهای نگرفت
He feels shame at failing in his exam . U ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com