English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unearned icremrnt U افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned increment U افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
accretion U افزایش بهای اموال افزایش میزان ارث
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
futilitarian U کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
dumping U صدور کالا به کشوردیگر و فروش ان به بهای کمتر از بهای عادی به منظور فلج ساختن صنایع داخلی ان کشور
reduced price U بهای کاسته بهای تخفیف دار
pigou effect U اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
dedications U در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication U در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
fee tail U تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
reputed owner U در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
increase U صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increases U صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increased U صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
bulking U افزایش حجم مصالح ریزدانه ناشی از افزایش اب
populated U اباد
settled U اباد
inhabited U اباد
flourishing U اباد
reclamation U اباد سازی
inhabits U اباد کردن
Utopias U ناکجا اباد
cloudworld U پری اباد
inhabit U اباد کردن
Utopia U ناکجا اباد
inhabiting U اباد کردن
wagners law U براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
It wI'll eventually pay off. U با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
multiplier principle U اصل ضریب افزایش سرمایه نسبت بین افزایش سرمایه گذاری و بالا رفتن درامد
yhis port is not yet peopled U این بندر هنوز اباد نشده است
to be a foregone conclusion <idiom> U نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
foregone conclusion U نتیجه حتمی نتیجه مسلم
at a low price U بهای کم
for U به بهای
all in price U بهای کامل
conversion price U بهای تبدیل
break up price U بهای تصفیه
break up price U بهای انحلال
face value U بهای اسمی
cash price U بهای نقدی
reduced price U بهای نازل
fancy price U بهای گزاف
fee U بهای واحد
book value U بهای دفتری
fancy price U بهای تفننی
nominal value U بهای اسمی
nominal price U بهای اسمی
probability cost U بهای احتمالی
money worth U بهای پول
reserve price U بهای قطعی
at a great penny worth U به بهای زیاد
unit price U بهای واحد
resonable price U بهای عادله
cost of construction U بهای ساختمان
trade price U بهای تجارتی
retardation U [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
sales promotion U افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
resale price U بهای خرده فروشی
eric U خون بهای ایرلندی
declared value U بهای اعلام شده
par U بهای رسمی سهم
retail price U بهای خرده فروشی
above par U بالاتر از بهای اسمی
below par U کمتر از بهای اسمی
contratual rent U اجاره بهای مقطوع
reserve price U قیمت نهایی بهای قطعی
height money U اضافه بهای کار در ارتفاع
dispraise U از بهای چیزی کاستن کم گرفتن
cost plus U اضافه بر بهای تمام شده
the price was not reasonable U بهای ان معقول بنظر نمیرسید
cost and freight U قیمت و بهای حمل و نقل
upset price U کمترین بهای مقطوع درهراج
spot price U بهای جنس در معامله نقدی
to mark down an article U بهای کمتری بر کالایی گذاشتن
coinage U طبقه بندی بهای مسکوک
share list U صورت بهای سهام شرکتها
to take something off and pric U اندکی از بهای چیزی کاستن
to mark good U بهای کالا را در روی ان نوشتن
malthusian law of population U نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
to compound U قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
the price was not reasonable U بهای گزافی بران گذاشته بودند
write down U تنزل دادن بهای اسمی سهام
how is sugar U بهای قندچیست قند درچه حال است
price as natural ice U یخ ساختگی بهمان بهای یخ طبیعی فروخته میشد
revalorization U اعاده پول کشور به بهای نخستین خود
at par U قیمت ثابت انتقال ارز به بهای اسمی
write down U یادداشت کردن تنزل دادن بهای اسمی سهام
have U مالک
proprietresses U مالک
angels U مالک
owner U مالک
landed U مالک
proprietress U مالک
angel U مالک
ownerless U بی مالک
lords U مالک
owners U مالک
possessors U مالک
possessor U مالک
owner of a property U مالک
landlords U مالک
proprietor U مالک
proprietors U مالک
lord U مالک
homeowners U مالک
having U مالک
homeowner U مالک
landlord U مالک
prohibitive price U بهای گزاف که بر کالایی گذارندو مردم ازعهده خریدان برنیایند
goodman U خرده مالک
to hold U مالک بودن
freeholder U مالک مطلق
yeomen U مالک جزء
yeoman U مالک جزء
holding company U شرکت مالک
to have U مالک بودن
sole owner U مالک منحصر
owning U مالک بودن
ground landlord U مالک عرصه
owns U مالک بودن
owned U مالک بودن
own U مالک بودن
to have possession of U مالک بودن
to possess U مالک بودن
shipowner U مالک کشتی
seis U مالک شدن
joint owner U مالک مشاع
absentees U مالک غایب
car owner U مالک اتومبیل
at the owner's risk U بعهده مالک
yeomanly U مالک جزء
householders U مالک خانه
smallholders U خرده مالک
householder U مالک خانه
absentee landlord U مالک غایب
timocracy U مالک سالاری
smallholder U خرده مالک
apollyon U مالک دوزخ
absentee U مالک غایب
reputed owner U مالک اعتباری
deforce U بزورمالی را از مالک گرفتن
laird U ملاک خرده مالک
lairds U ملاک خرده مالک
yeomen U خرده مالک کشاورز
to have something at one's disposal U مالک چیزی بودن
fixed stock U مالک انحصاری سهام
to have something U مالک چیزی بودن
yeoman U خرده مالک کشاورز
esquire U مالک زمین ارباب
owner of root or seed U مالک اصله یا حبه
at owner's risks U ریسک به عهده مالک
yeomanly U خرده مالک کشاورز
unpriced U درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
ship's husband U مباشر و مالک نماینده کشتی
tenant at will U متصرف به میل و اراده مالک
benefical owner of an estate U مالک بهره برداریک دارایی
proprietary U متعلق به ملاک وابسته به مالک
tenant by sufference U متصرف با رضایت ضمنی مالک
flourishes U برومند شدن اباد شدن
people U اباد کردن پرجمعیت کردن
peopled U اباد کردن پرجمعیت کردن
peoples U اباد کردن پرجمعیت کردن
peopling U اباد کردن پرجمعیت کردن
flourished U برومند شدن اباد شدن
flourish U برومند شدن اباد شدن
stretch U کوشش
work U کوشش
effortlessly U بی کوشش
attempts U کوشش
trial U کوشش
attempting U کوشش
stretched U کوشش
effortless U بی کوشش
assay U کوشش
assays U کوشش
worked U کوشش
trials U کوشش
attempt U کوشش
stretches U کوشش
attempted U کوشش
scramble U کوشش
scrambled U کوشش
stru gglingly U با کوشش
strugglingly U با کوشش
agonism U کوشش
endevour U کوشش
fists U کوشش
endeavor U کوشش
scrambles U کوشش
scrambling U کوشش
efforts U کوشش
muss U کوشش
fist U کوشش
conatus U کوشش
effort U کوشش
foreclose a mortgage U فک رهن ملکی را از مالک ان سلب کردن
derelict U ترک شده بوسیله مالک یا قیم
striving U کوشش کردن
trial and error U کوشش و خطا
try U ازمون کوشش
try U کوشش کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com