Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to file for bankruptcy
U
اعلان ورشکستگی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
declaration of bankruptcy
U
اعلان ورشکستگی
to avert bankruptcy
U
از ورشکستگی جلوگیری کردن
to avoid bankruptcy
U
از ورشکستگی جلوگیری کردن
proclaims
U
اعلان کردن
proclaiming
U
اعلان کردن
proclaimed
U
اعلان کردن
give out
U
اعلان کردن
proclaim
U
اعلان کردن
declares
U
اعلان کردن
advertise
اعلان کردن
declaring
U
اعلان کردن
declare
U
اعلان کردن
advertize
U
اعلان کردن
posters
U
اعلان نصب کردن
poster
U
اعلان نصب کردن
to declare a divident
U
سود سهام را اعلان کردن
advertised
U
اعلان کردن انتشار دادن
to declare something well-founded
U
چیزی را مستدل اعلان کردن
advertises
U
اعلان کردن انتشار دادن
to declare oneself bankrupt
U
خود را ورشکست اعلان کردن
to declare a state of emergency
U
اعلان کردن حالت اضطراری
advertisers
U
اعلان کننده اعلان
advertiser
U
اعلان کننده اعلان
signboard
U
تخته اعلان اعلان
signboards
U
تخته اعلان اعلان
to declare something solemnly
[publicly]
U
چیزی را رسما
[علنا ]
اعلان کردن
to off negotiations
U
اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
announcing
U
اعلان کردن اخطار کردن
post
U
اگهی کردن اعلان کردن
post-
U
اگهی کردن اعلان کردن
posted
U
اگهی کردن اعلان کردن
posts
U
اگهی کردن اعلان کردن
announces
U
اعلان کردن اخطار کردن
announced
U
اعلان کردن اخطار کردن
announce
U
اعلان کردن اخطار کردن
ruining
U
ورشکستگی
bankruptcies
U
ورشکستگی
ruins
U
ورشکستگی
insolvency
U
ورشکستگی
ruin
U
ورشکستگی
failures
U
ورشکستگی
failure
U
ورشکستگی
bankruptcy
U
ورشکستگی
crashing
U
ورشکستگی ناگهانی
crash
U
ورشکستگی ناگهانی
crashed
U
ورشکستگی ناگهانی
clupable bankruptcy
U
ورشکستگی به تقصیر
crashingly
U
ورشکستگی ناگهانی
fraudulent bankruptcy
U
ورشکستگی به تقلب
crashes
U
ورشکستگی ناگهانی
failure
U
شکست ورشکستگی
bank failure
U
ورشکستگی بانکی
culpable bankruptcy
U
ورشکستگی به تقصیر
fradulent bankruptcy
U
ورشکستگی به تقلب
order of bankruptcy
U
حکم ورشکستگی
failures
U
شکست ورشکستگی
fradulent bankruptey
U
ورشکستگی به تقلب
bankruptcy trustee
U
تولیت ورشکستگی
bank failures
U
ورشکستگی بانک
adjudication
U
احقاق حق حکم ورشکستگی
to avert bankruptcy
U
مانع ورشکستگی شدن
to avoid bankruptcy
U
مانع ورشکستگی شدن
recessions
U
کسادی یا ورشکستگی نسبی و ملایم
insolubleness
U
عدم قابلیت حل شدن ورشکستگی
recession
U
کسادی یا ورشکستگی نسبی و ملایم
stagnation thesis
U
تز انحطاط و ورشکستگی رژیم سرمایه داری
placards
U
حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
placard
U
حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
bailout
U
کمک مالی
[برای جلوگیری از ورشکستگی]
[اقتصاد]
hierarchy of claims
U
اعلام تصفیه ورشکستگی دستور پرداخت مطالبات غرماء تاجر ورشکسته
keeping house
U
در خانه ماندن تاجرورشکسته و عدم حضورش در محل کسب خود که قرینه ورشکستگی او محسوب میشود
noticing
U
اعلان
notices
U
اعلان
advertising
U
اعلان
noticed
U
اعلان
denunciation of treaty
U
اعلان
declarations
U
اعلان
announcements
U
اعلان
proclamation
U
اعلان
proclamations
U
اعلان
assertion
U
اعلان
posters
U
اعلان
poster
U
اعلان
notice
U
اعلان
announcement
U
اعلان
advertisement
U
اعلان
advertisements
U
اعلان
declaration
U
اعلان
play bill
U
اعلان نمایش
playbills
U
اعلان نمایش
playbill
U
اعلان نمایش
signpost
U
تابلو اعلان
proclamation of the republic
U
اعلان جمهوریت
affiche
U
اعلان دیواری
array declaration
U
اعلان ارایه
signposts
U
تابلو اعلان
gazette
U
اعلان و اگهی
indigitation
U
اعلان شمارش
announcers
U
اعلان کننده
announcer
U
اعلان کننده
macro declaration
U
درشت اعلان
notice to mariner
U
اعلان دریایی
declared
U
اعلان شده
procedure declaration
U
اعلان رویه
proclamation of independence
U
اعلان استقلال
proclamation of the republic
U
اعلان جمهوری
publishment
U
اشاعه اعلان
To stick (put,fix)up a notice (poster).
U
اعلان زدن
dos prompt
U
اعلان DOS
declaration of war
U
اعلان جنگ
they proclaimed him sovereign
U
اعلان کردند
throwaway
U
ورقهی اعلان
dot prompt
U
نقطه اعلان
vendition
U
اعلان فروش
Over and out!
U
پایان اعلان !
system prompt
U
اعلان سیستم
billsticker
U
اعلان چسبان
declaration of neutrality
U
اعلان بیطرفی
fly bill
U
اعلان دستی
denouncement
U
اعلان قطع رابطه
alarmingly
U
اعلان خطر اخطار
alarms
U
اعلان خطر اخطار
proclamation of martial law
U
اعلان حکومت نظامی
declare martial
U
اعلان حکومت نظامی
alarm
U
اعلان خطر اخطار
alarmed
U
اعلان خطر اخطار
declaration of war
U
اعلان جنگ دادن
To stick a poster on the wall.
U
اعلان به دیوار چسباندن
bans
U
اعلان ازدواج در کلیسا
show bill
U
تابلو اعلان نمایش
denunciation
U
اعلان الغاء یا خاتمه
placard
U
اعلامیه رسمی اعلان
banning
U
اعلان ازدواج در کلیسا
placards
U
اعلامیه رسمی اعلان
audible alarm
U
اعلان خطر سمعی
dimension statement
U
حکم اعلان بعد
declarations
U
افهار افهارنامه اعلان
to proclaim war
U
اعلان جنگ دادن
declaration
U
افهار افهارنامه اعلان
ban
U
اعلان ازدواج در کلیسا
denunciations
U
اعلان الغاء یا خاتمه
leaflets
U
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leafleted
U
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leaflet
U
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
Hereby I declare ...
U
بدین وسیله اعلان می کنم که...
leafleting
U
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
declare martial
U
اعلان حالت زمان جنگ
to declare war upon a nation
U
اعلان جنگ به ملتی دادن
proclamation of martial law
U
اعلان حالت زمان جنگ
signposts
U
تیر حامل اعلان تابلو راهنما
signpost
U
تیر حامل اعلان تابلو راهنما
to put a notice on a door
U
اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
top billing
U
بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
billboard
U
هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboards
U
هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
obituarian
U
کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
banns
U
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
obituarist
U
کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
prompt
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
notice to airmen
U
اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com