English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (740 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
let down one's hair <idiom> U تمدد اعصاب کردن
to stretch oneself U تمد د اعصاب کردن
pull oneself together U بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
relaxes U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxing U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
squish U خورد کردن
recreate U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
nervation U رگ و پی اعصاب
neurologist U ویژه گر اعصاب
war of nerves U جنگ اعصاب
peripheral nerves U اعصاب پیرامونی
neurologist U متخصص اعصاب
neurochemistry U شیمی اعصاب
neurosyphilis U سیفلیس اعصاب
neurosis U اختلال اعصاب
nerve gases U گاز اعصاب
neuroses U اختلال اعصاب
nerve gas U گاز اعصاب
neuropathist U پزشک اعصاب
neuropharmacology U داروشناسی اعصاب
neurophysiology U فیزیولوژی اعصاب
neurosurgery U جراحی اعصاب
neurotomy U تشریح اعصاب
neuremia U اختلال اعصاب
nervous prostration U کسالت اعصاب
neurasthenia U ضعف اعصاب
taste nerves U اعصاب چشایی
neuralgia U درد اعصاب
somatic nerves U اعصاب تنی
sensory nerves U اعصاب حساسه
nervous prostration U ضعف اعصاب
neurility U وفیفه اعصاب
neurotoxic U مخدر اعصاب
vasomotor U اعصاب محرک رگها
vasomotor nerves U اعصاب محرک رگها
neuropsychiatrist U پزشک اعصاب و روان
neurovegetative system U دستگاه اعصاب نباتی
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
neurodynamic substances U مواد پویاساز اعصاب
analeptics U داروهای محرک اعصاب
reticulum U بافت نگاهدارنده اعصاب
neuropathologist U اسیب شناس اعصاب
neural U وابسته به سلسله اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
neuroanatomy U کالبد شناسی اعصاب
nervous prostration U سستی پی خستگی اعصاب
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
neuration U بخش پی یا اعصاب درتن عصب بندی
This drug excites the nerves. U این دارو اعصاب را تحریک می کند
The nerves can only take so much . U اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
myelin sheath U ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
end bulb U انتهای اعصاب در پوست یا مخاط که به ان endcopuscle نیز می گویند
feedback U پس خورد
prize fighting U زد و خورد
passage of arms U زد و خورد
feeds U خورد
feed U خورد
engagements U زد و خورد
encountered U زد و خورد
encounter U زد و خورد
ate U خورد
encountering U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
punch-up U زد و خورد
engagement U زد و خورد
encounters U زد و خورد
self absorbed U در خورد فرورفته
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
eating U خورد و خوراک
drank U عرق خورد
the timber warped U تیرپیچ خورد
parallel feed U خورد موازی
face down feed U خورد رو به پایین
pin feed U خورد سنجاقی
drank U نوشابه خورد
drank U خورد سرکشید
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
to sinister in U خورد رفتن
he drank himself to death U خورد که مرد
feedback circuit U مدار پس خورد
face up feed U خورد رو به بالا
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
passage at arms U زدو خورد
melec U زدو خورد
to rub a thing in U چیزیرا خورد
misfeed U سوء خورد
card feed U خورد کارت
cross feed U خورد متقابل
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
feedback U باز خورد
pulverizer U خورد کننده
regulating slack U خورد دادن
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
warfare U نزاع زدو خورد
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
diner U کسی که شام می خورد
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
diners U کسی که شام می خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
whang U صدای بر خورد دو جسم
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
vasomotor U اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> U چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift. U این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings U سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
that will not serve ourp U این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
berber knot U گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif U طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design U طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com