English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
The nerves can only take so much . U اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
too much of a good thing U غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
let it be done U بکنند
hsd it out U بدهید دندان را بکنند
rote U کاری که از روی عادت بکنند
to get a tattoo U بروند خالکوبی شان بکنند
to cultivate good manners U کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
nervation U رگ و پی اعصاب
to be too poor to afford a telephone line بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
unprofitable servants U مردمی که خرسندند باینکه تنهاانچه وفیفه ایشان است بکنند
nerve gases U گاز اعصاب
taste nerves U اعصاب چشایی
nerve gas U گاز اعصاب
somatic nerves U اعصاب تنی
neurologist U ویژه گر اعصاب
sensory nerves U اعصاب حساسه
peripheral nerves U اعصاب پیرامونی
neurophysiology U فیزیولوژی اعصاب
neurologist U متخصص اعصاب
neuropathist U پزشک اعصاب
neurochemistry U شیمی اعصاب
neurility U وفیفه اعصاب
neuremia U اختلال اعصاب
neurasthenia U ضعف اعصاب
nervous prostration U کسالت اعصاب
nervous prostration U ضعف اعصاب
war of nerves U جنگ اعصاب
neuroses U اختلال اعصاب
neurosis U اختلال اعصاب
neurosyphilis U سیفلیس اعصاب
neurosurgery U جراحی اعصاب
neurotomy U تشریح اعصاب
neuralgia U درد اعصاب
neurotoxic U مخدر اعصاب
neuropharmacology U داروشناسی اعصاب
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
reticulum U بافت نگاهدارنده اعصاب
analeptics U داروهای محرک اعصاب
nervous prostration U سستی پی خستگی اعصاب
neural U وابسته به سلسله اعصاب
to stretch oneself U تمد د اعصاب کردن
neuroanatomy U کالبد شناسی اعصاب
neurovegetative system U دستگاه اعصاب نباتی
let down one's hair <idiom> U تمدد اعصاب کردن
neurodynamic substances U مواد پویاساز اعصاب
neuropsychiatrist U پزشک اعصاب و روان
vasomotor nerves U اعصاب محرک رگها
vasomotor U اعصاب محرک رگها
neuropathologist U اسیب شناس اعصاب
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
The Web site allows consumers to make direct comparisons between competing products. U این وب گاه اجازه می دهد مصرف کنندگان مستقیما محصولات رقیبها را با هم مقایسه بکنند..
peers of the realm U بزرگانی که می توانند همگی در مجلس اعیان به نشینند
array U آرایهای که عناصرش می توانند به صورت رشته هایی
arrays U آرایهای که عناصرش می توانند به صورت رشته هایی
neuration U بخش پی یا اعصاب درتن عصب بندی
This drug excites the nerves. U این دارو اعصاب را تحریک می کند
pull oneself together U بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
table U لیست تمام رویدادها و وضعیتهای ممکن که می توانند رخ دهند.
branches U یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
branch U یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
tabling U لیست تمام رویدادها و وضعیتهای ممکن که می توانند رخ دهند.
tables U لیست تمام رویدادها و وضعیتهای ممکن که می توانند رخ دهند.
transceiver U گیرنده و فرستنده که می توانند سیگنال را ارسال و دریافت کنند
tabled U لیست تمام رویدادها و وضعیتهای ممکن که می توانند رخ دهند.
alternate U که دو اپراتور می توانند به یک فایل همزمان دستیابی داشته باشند
multifunction U ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
alternates U که دو اپراتور می توانند به یک فایل همزمان دستیابی داشته باشند
alternated U که دو اپراتور می توانند به یک فایل همزمان دستیابی داشته باشند
display tolerance U میزان دقتی که با ان اطلاعات گرافیکی می توانند خروجی باشند
A ston ethrown by a fool into a well , cannot be f. <proverb> U سنگى را دیوانه اى در چاه بیاندازد صد عاقل نمى توانند در آورند .
gamut U کل تعداد رنگهایی که می توانند روی صفحه نمایش یک کامپیوتر نمایاند
end bulb U انتهای اعصاب در پوست یا مخاط که به ان endcopuscle نیز می گویند
myelin sheath U ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
doubled up U صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
pattern U الگوریتم ها یا توابع برنامه که می توانند یک شکل را از دوربین ویدیو و.. تشخیص دهند
doubled U صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double U صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
patterns U الگوریتم ها یا توابع برنامه که می توانند یک شکل را از دوربین ویدیو و.. تشخیص دهند
libraries U کتابها یا رکوردها و... که عموم می توانند فرض کنند که معمولا در یک محل عمومی قرار دارند
library U کتابها یا رکوردها و... که عموم می توانند فرض کنند که معمولا در یک محل عمومی قرار دارند
CD quality U اغلب به وسایلی گفته میشود که می توانند الگوهای بیتی رادر ثانیه ذخیره کنند
simultaneity U زمانی که CPU و بخشهای ورودی و خروجی کامپیوتر می توانند داده یا کاری را همزمان کنترل کنند
soft keys U کلیدهای روی صفحه کلید که می توانند دارای معنای تعریف شدهای توسط استفاده کننده باشند
add on مدارات سیستم ها یا دستگاه های سخت افزاری که می توانند به یک کامپیوتر متصل شوند تا حافظه و کارایی آن را افزایش دهند
cooperative processing U سیستمی که در آن یک یا چند کامپیوتر در یک شبکه توزیع شده می توانند بخشی از برنامه یا کار یا مجموعهای از داده ها را اجرا کنند
back plane U یک برد مدار چاپی PCB که شامل حفره هایی است که سایر بردها می توانند بازاویههای صحیح در ان جای بگیرند
resolution U تعداد پیکسل هایی که صفحه نمایش یا چاپگر در واحد مساحت می توانند نمایش دهند
resolutions U تعداد پیکسل هایی که صفحه نمایش یا چاپگر در واحد مساحت می توانند نمایش دهند
PRI U خط وط ارتباطی ISDN با کارایی بالا که کانالهای جدای B را که می توانند پالسهای چند کیلوبایت در ثانیه را روی کانال D برای ارسال سیگنال و کنترل
shell sort U الگوریتم ذخیره داده که داده ها در هر عمل مرتب سازی بیشتر از یک جابجایی می توانند داشته باشند
endurance U تحمل
good humor U تحمل
toleration U تحمل
enduringness U تحمل
longanimity U تحمل
tolerances U تحمل
tolerance U تحمل
passiveness U تحمل
backward read U یک نوع مشخصه موجود دربعضی از سیستمهای نوارمغناطیسی که در ان واحدهای نوار مغناطیسی باحرکت در جهت معکوس می توانند داده ها را به حافظه کامپیوتر منتقل کنند
major sort key U یک فیلد حاوی اطلاعات که توسط ان اکثر اقلام داده هامی توانند تشخیص داده شده و مرتب شوند
good humouredly U با صبر و تحمل
intolerancy U عدم تحمل
expected time U زمان تحمل
sit down under U تحمل کردن
lie down under U تحمل کردن
keep up U تحمل کردن
intolerableness U تحمل نا پذیری
fault tolerance U تحمل نقص
impassibility U تحمل ناپذیری
frustration tolerance U تحمل ناکامی
intolerability U تحمل ناپذیری
take it <idiom> U تحمل مشکلات
tolerator U تحمل کننده
tolerate U تحمل کردن
to give support to U تحمل کردن
to bear out U تحمل کردن
thole U تحمل کردن
vasbyt U تحمل کردن
supportable U قابل تحمل
impossible [colloquial] <adj.> U تحمل ناپذیر
put up with U تحمل کردن
weathered U تحمل یابرگزارکردن
intolerable U تحمل ناپذیر
forbore U تحمل کرد
suffers U تحمل کردن
suffered U تحمل کردن
suffer U تحمل کردن
insupportable U تحمل ناپذیر
bide U تحمل کردن
weather U تحمل یابرگزارکردن
undergone U تحمل کردن
undergoing U تحمل کردن
undergoes U تحمل کردن
undergo U تحمل کردن
sustains U تحمل کردن
sustained U تحمل کردن
insufferable U تحمل ناپذیر
withstood U تحمل کردن
withstands U تحمل کردن
withstanding U تحمل کردن
tolerated U تحمل کردن
unbearably U تحمل ناپذیر
bearable U تحمل پذیر
forbearance U تحمل امساک
stand U تحمل کردن
tolerable U تحمل پذیر
tolerable U قابل تحمل
tolerates U تحمل کردن
tolerating U تحمل کردن
toll U تحمل خسارت
withstand U تحمل کردن
tolling U تحمل خسارت
tolls U تحمل خسارت
endures U تحمل کردن
endured U تحمل کردن
endure U تحمل کردن
unbearable U تحمل ناپذیر
support U تحمل کردن
weathers U تحمل یابرگزارکردن
experience U تحمل کردن
dree U تحمل کردن
beyond bearing U تحمل ناپذیر
beyond bearing U غیرقابل تحمل
dure U تحمل کردن
bearing capacity U قدرت تحمل
defrayal U تحمل هزینه
sustain U تحمل کردن
abhide U تحمل کردن
abiding U تحمل کننده
sufferable U تحمل پذیر
experiences U تحمل کردن
bearing capacity U گنجایش تحمل
experiencing U تحمل کردن
sustainable U قابل تحمل
endurable U تحمل پذیر
intolerance U عدم تحمل
bearing capacity U فرفیت تحمل
vasomotor U اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
breaking load U حداکثر تحمل بار
insufferably U بطور تحمل ناپذیر
intolerantly U بدون تحمل متعصبانه
bearingly U از روی تحمل و بردباری
gameness U طاقت تحمل مصائب
tolerance U حدود قابل تحمل
intolerably U بطور تحمل ناپذیر
tolerances U حدود قابل تحمل
fault tolerance U قدرت تحمل نقص
insupportably U بطور تحمل ناپذیر
tolerably U بطور قابل تحمل
unsustainable <adj.> U غیر قابل تحمل
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com