Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
A one-month notice.
U
اطلاع قبلی یک ماهه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
precognition
U
اطلاع قبلی
previews
U
اطلاع قبلی
preview
U
اطلاع قبلی
foredknowlege
U
اطلاع قبلی علم غیب
precognitive
U
وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
prevue
U
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
french leave
U
مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
presentiments
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
joins
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
join
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
provisional ball
U
گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
prior admission
U
اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
quatrerly
U
سه ماهه
perm
U
فر شش ماهه
semiyearly
U
شش ماهه
trimensual
U
سه ماهه
perms
U
فر شش ماهه
perming
U
فر شش ماهه
permed
U
فر شش ماهه
half yearly
U
شش ماهه
monthly
U
هر ماهه
quarterly
U
سه ماهه
quarterage
U
قسط سه ماهه
quarterage
U
مزد سه ماهه
quarterly period
U
دوره سه ماهه
quarter
[year]
U
دوره سه ماهه
perms
U
فر شش ماهه زدن
perming
U
فر شش ماهه زدن
permed
U
فر شش ماهه زدن
turing this quarter
U
در این سه ماهه
perm
U
فر شش ماهه زدن
trimester
U
دوره سه ماهه
three-month period
U
دوره سه ماهه
quarterly report
U
گزارش سه ماهه
refresher course
U
دوره اموزش یک ماهه
refresher courses
U
دوره اموزش یک ماهه
semiannual
U
دارای دوام شش ماهه
semiannual
U
شش ماهه نصف سالی
The baby is there months old .
U
نوزاد سه ماهه است
it is four months old
U
چهار ماهه است
on credit month's
U
وام با وعده ..... ماهه
updated
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updates
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
periodicals
U
مجلاتی که بصورت دورهای ماهانه سه ماهه سالانه و ... منتشر میشوند
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
U
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
predecessor
U
قبلی
one-time
U
قبلی
predecessors
U
قبلی
ex-
U
قبلی
previous
U
قبلی
ex
U
قبلی
preceding
U
قبلی
aforetime
U
قبلی
prior
U
قبلی
foregone
U
قبلی
fore
U
قبلی
premeditated
U
با قصد قبلی
predilection
U
تمایل قبلی
forewarning
U
اخطار قبلی
predilections
U
تمایل قبلی
foreordainment
U
حکم قبلی
foretoken
U
اعلام قبلی
chains
U
از کلمه قبلی
chain
U
از کلمه قبلی
preexistence
U
موجودیت قبلی
foredoom
U
محکومیت قبلی
preengagement
U
تعهد قبلی
previous work
U
کارهای قبلی
preoccupations
U
اشغال قبلی
foretype
U
نمونه قبلی
predispostion
U
تمایل قبلی
prefiguration
U
تصور قبلی
premonition
U
اخطار قبلی
prepossession
U
تصرف قبلی
premonitions
U
اخطار قبلی
late war
U
جنگ قبلی
forethought
U
اندیشه قبلی
at sight
U
بی مطالعه قبلی
premeditatedly
U
با اندیشه قبلی
pretreatment
U
معالجه قبلی
pregiurement
U
احتساب قبلی
preformation
U
تشکیل قبلی
prefiguration or prefigurement
U
نمایش قبلی
pre arrangement
U
قرار قبلی
pre arrengement
U
قرار قبلی
precompression
U
تراکم قبلی
preconidtion
U
شرط قبلی
predesignation
U
تعیین قبلی
preoccupation
U
اشغال قبلی
backgrounds
U
معلومات قبلی
background
U
معلومات قبلی
presupposition
U
فرض قبلی
premeditation
U
قصد قبلی
presuppositions
U
فرض قبلی
uniformed
U
بی اطلاع
nescious
U
بی اطلاع
learning
U
اطلاع
unwitting
U
بی اطلاع
deep read
U
با اطلاع
datum
U
اطلاع
knowledge
U
اطلاع
ill informed
U
بی اطلاع
unimformed
U
بی اطلاع
know how
U
اطلاع
information
U
اطلاع
unawares
U
بی اطلاع
conscious mind
U
اطلاع
unknowing
U
بی اطلاع
notification
U
اطلاع
unknowingly
U
بی اطلاع
consciousness
U
اطلاع
intelligence
U
اطلاع
uninformed
U
بی اطلاع
notice
U
اطلاع
acquaintance
U
اطلاع
communication
U
اطلاع
ill-informed
<adj.>
U
بی اطلاع
unknowable
U
بی اطلاع
conizance
U
اطلاع
conscience
[archaic for: consciousness]
U
اطلاع
unaware
U
بی اطلاع
tip-off
U
اطلاع
awareness
U
اطلاع
warning
U
اطلاع
advice
U
اطلاع
well read
U
با اطلاع
well-read
U
با اطلاع
word
U
اطلاع
appreciation
[awareness]
U
اطلاع
versed
U
با اطلاع
prognostication
U
تشخیص قبلی مرض
premonitory
U
متضمن اخطار قبلی
malice aforethought
U
سوء نیت قبلی
forebedement
U
اخبار قبلی پیشگویی
at ten minutes notice
U
با ده دقیقه اخطار قبلی
as you were
U
به حالت قبلی برگردید
prior permission
U
اجازه قبلی پرواز
prelibation
U
ازمایش یانوشیدن قبلی
leave hanging (in the air)
<idiom>
U
بدون تصمیم قبلی
pre engaged
U
دارای تعهد قبلی
pre indexing
U
شاخص گذاری قبلی
pre indexing
U
فهرست سازی قبلی
bias
U
ولتاژ قبلی دادن
biases
U
ولتاژ قبلی دادن
off the cuff
<idiom>
U
بدون آمادگی قبلی
prognostications
U
تشخیص قبلی مرض
noticed
U
توجه اطلاع
notices
U
توجه اطلاع
attentions
U
اخطارجهت اطلاع به
prospectus
U
اطلاع نامه
prospectuses
U
اطلاع نامه
report
U
اطلاع دادن
reported
U
اطلاع دادن
reports
U
اطلاع دادن
notice
U
توجه اطلاع
unadvised
U
بدون اطلاع
unpolitical
U
بی اطلاع ازسیاست
tip off
U
اطلاع نهانی
tip-off
U
اطلاع نهانی
tip-offs
U
اطلاع نهانی
information
U
اطلاع دادن
informatics
U
اطلاع رسانی
criticaster
U
ناقد بی اطلاع
noticing
U
توجه اطلاع
letter of a
U
اطلاع نامه
attention
U
اخطارجهت اطلاع به
notifying
U
اطلاع دادن
global knowledge
U
اطلاع سراسری
advice note
U
یادداشت اطلاع
notify
U
اطلاع دادن
a piece of information
U
یک تکه اطلاع
notifies
U
اطلاع دادن
knowledge of results
U
اطلاع از نتایج
inking
U
اطلاع مختصر
notified
U
اطلاع دادن
misknow
U
بی اطلاع بودن از
prepossession
U
اشغال قبلی تمایل بیجهت
prognosticator
U
تشخیص دهنده قبلی مرض
free wheeling
U
بازی بدون نقشه قبلی
prognosticate
U
تشخیص دادن قبلی مرض
premonitions
U
برحذر داشتن فکر قبلی
inherited error
U
خطایی در فرآیند یا عمل قبلی
pre condition
U
شرط لازم الاجرای قبلی
prefiguration
U
پیش بینی احتساب قبلی
prefiguration or prefigurement
U
تشبیه از پیش تصور قبلی
prenotion
U
احساس قبلی نسبت بچیزی
quondam
U
قبلی مربوط به چندی قبل
premonition
U
برحذر داشتن فکر قبلی
prerequisite
U
شرط قبلی لازمه امری
prerequisites
U
شرط قبلی لازمه امری
sight-reading
U
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reading
U
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-reads
U
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reads
U
بدون امادگی قبلی اجراکردن
premised
U
فرض قبلی فرضیه مقدم
premisses
U
فرض قبلی فرضیه مقدم
sight-read
U
بدون امادگی قبلی اجراکردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com