English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
A one-month notice. U اطلاع قبلی یک ماهه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
precognition U اطلاع قبلی
previews U اطلاع قبلی
preview U اطلاع قبلی
foredknowlege U اطلاع قبلی علم غیب
precognitive U وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
prevue U قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
french leave U مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
joins U ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined U ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
join U ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
provisional ball U گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
prior admission U اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
quatrerly U سه ماهه
perm U فر شش ماهه
semiyearly U شش ماهه
trimensual U سه ماهه
perms U فر شش ماهه
perming U فر شش ماهه
permed U فر شش ماهه
half yearly U شش ماهه
monthly U هر ماهه
quarterly U سه ماهه
quarterage U قسط سه ماهه
quarterage U مزد سه ماهه
quarterly period U دوره سه ماهه
quarter [year] U دوره سه ماهه
perms U فر شش ماهه زدن
perming U فر شش ماهه زدن
permed U فر شش ماهه زدن
turing this quarter U در این سه ماهه
perm U فر شش ماهه زدن
trimester U دوره سه ماهه
three-month period U دوره سه ماهه
quarterly report U گزارش سه ماهه
refresher course U دوره اموزش یک ماهه
refresher courses U دوره اموزش یک ماهه
semiannual U دارای دوام شش ماهه
semiannual U شش ماهه نصف سالی
The baby is there months old . U نوزاد سه ماهه است
it is four months old U چهار ماهه است
on credit month's U وام با وعده ..... ماهه
updated U 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updates U 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update U 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
periodicals U مجلاتی که بصورت دورهای ماهانه سه ماهه سالانه و ... منتشر میشوند
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. U ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
predecessor U قبلی
one-time U قبلی
predecessors U قبلی
ex- U قبلی
previous U قبلی
ex U قبلی
preceding U قبلی
aforetime U قبلی
prior U قبلی
foregone U قبلی
fore U قبلی
premeditated U با قصد قبلی
predilection U تمایل قبلی
forewarning U اخطار قبلی
predilections U تمایل قبلی
foreordainment U حکم قبلی
foretoken U اعلام قبلی
chains U از کلمه قبلی
chain U از کلمه قبلی
preexistence U موجودیت قبلی
foredoom U محکومیت قبلی
preengagement U تعهد قبلی
previous work U کارهای قبلی
preoccupations U اشغال قبلی
foretype U نمونه قبلی
predispostion U تمایل قبلی
prefiguration U تصور قبلی
premonition U اخطار قبلی
prepossession U تصرف قبلی
premonitions U اخطار قبلی
late war U جنگ قبلی
forethought U اندیشه قبلی
at sight U بی مطالعه قبلی
premeditatedly U با اندیشه قبلی
pretreatment U معالجه قبلی
pregiurement U احتساب قبلی
preformation U تشکیل قبلی
prefiguration or prefigurement U نمایش قبلی
pre arrangement U قرار قبلی
pre arrengement U قرار قبلی
precompression U تراکم قبلی
preconidtion U شرط قبلی
predesignation U تعیین قبلی
preoccupation U اشغال قبلی
backgrounds U معلومات قبلی
background U معلومات قبلی
presupposition U فرض قبلی
premeditation U قصد قبلی
presuppositions U فرض قبلی
uniformed U بی اطلاع
nescious U بی اطلاع
learning U اطلاع
unwitting U بی اطلاع
deep read U با اطلاع
datum U اطلاع
knowledge U اطلاع
ill informed U بی اطلاع
unimformed U بی اطلاع
know how U اطلاع
information U اطلاع
unawares U بی اطلاع
conscious mind U اطلاع
unknowing U بی اطلاع
notification U اطلاع
unknowingly U بی اطلاع
consciousness U اطلاع
intelligence U اطلاع
uninformed U بی اطلاع
notice U اطلاع
acquaintance U اطلاع
communication U اطلاع
ill-informed <adj.> U بی اطلاع
unknowable U بی اطلاع
conizance U اطلاع
conscience [archaic for: consciousness] U اطلاع
unaware U بی اطلاع
tip-off U اطلاع
awareness U اطلاع
warning U اطلاع
advice U اطلاع
well read U با اطلاع
well-read U با اطلاع
word U اطلاع
appreciation [awareness] U اطلاع
versed U با اطلاع
prognostication U تشخیص قبلی مرض
premonitory U متضمن اخطار قبلی
malice aforethought U سوء نیت قبلی
forebedement U اخبار قبلی پیشگویی
at ten minutes notice U با ده دقیقه اخطار قبلی
as you were U به حالت قبلی برگردید
prior permission U اجازه قبلی پرواز
prelibation U ازمایش یانوشیدن قبلی
leave hanging (in the air) <idiom> U بدون تصمیم قبلی
pre engaged U دارای تعهد قبلی
pre indexing U شاخص گذاری قبلی
pre indexing U فهرست سازی قبلی
bias U ولتاژ قبلی دادن
biases U ولتاژ قبلی دادن
off the cuff <idiom> U بدون آمادگی قبلی
prognostications U تشخیص قبلی مرض
noticed U توجه اطلاع
notices U توجه اطلاع
attentions U اخطارجهت اطلاع به
prospectus U اطلاع نامه
prospectuses U اطلاع نامه
report U اطلاع دادن
reported U اطلاع دادن
reports U اطلاع دادن
notice U توجه اطلاع
unadvised U بدون اطلاع
unpolitical U بی اطلاع ازسیاست
tip off U اطلاع نهانی
tip-off U اطلاع نهانی
tip-offs U اطلاع نهانی
information U اطلاع دادن
informatics U اطلاع رسانی
criticaster U ناقد بی اطلاع
noticing U توجه اطلاع
letter of a U اطلاع نامه
attention U اخطارجهت اطلاع به
notifying U اطلاع دادن
global knowledge U اطلاع سراسری
advice note U یادداشت اطلاع
notify U اطلاع دادن
a piece of information U یک تکه اطلاع
notifies U اطلاع دادن
knowledge of results U اطلاع از نتایج
inking U اطلاع مختصر
notified U اطلاع دادن
misknow U بی اطلاع بودن از
prepossession U اشغال قبلی تمایل بیجهت
prognosticator U تشخیص دهنده قبلی مرض
free wheeling U بازی بدون نقشه قبلی
prognosticate U تشخیص دادن قبلی مرض
premonitions U برحذر داشتن فکر قبلی
inherited error U خطایی در فرآیند یا عمل قبلی
pre condition U شرط لازم الاجرای قبلی
prefiguration U پیش بینی احتساب قبلی
prefiguration or prefigurement U تشبیه از پیش تصور قبلی
prenotion U احساس قبلی نسبت بچیزی
quondam U قبلی مربوط به چندی قبل
premonition U برحذر داشتن فکر قبلی
prerequisite U شرط قبلی لازمه امری
prerequisites U شرط قبلی لازمه امری
sight-reading U بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reading U بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-reads U بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reads U بدون امادگی قبلی اجراکردن
premised U فرض قبلی فرضیه مقدم
premisses U فرض قبلی فرضیه مقدم
sight-read U بدون امادگی قبلی اجراکردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com