Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
furibund
U
اشفته ازجادر رفته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
red-hot
U
ازجادر رفته
damped wave
U
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
U
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
U
آفتاب رفته است ( رفته بود )
inflamable
U
ازجادر رو
to fly out
U
ازجادر رفتن
to lose one's temper
U
ازجادر رفتن
to f. up
U
ازجادر رفتن
to blaze up
U
ازجادر رفتن
franticness
U
ازجادر رفتگی
to flare up
U
ازجادر رفتن
dwindle
U
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindling
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindles
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
U
رفته رفته کوچک شدن
to fall into a rage or passion
U
خشمگین شدن ازجادر رفتن
to fly into a rage
U
ازجادر رفتن غضبناک شدن
chaotic
U
اشفته
upset
U
اشفته
flickering
U
اشفته
messy
U
اشفته
upsets
U
اشفته
upsetting
U
اشفته
turbulant
U
اشفته
garbled
U
اشفته
tumultuary
U
اشفته
berserk
U
اشفته
disturbed
U
اشفته
perturbate
U
اشفته
turbulent
U
اشفته
frenzied
U
اشفته
inquiet
U
اشفته
over anxious
U
اشفته مضطرب
phrenetic
U
شوریده اشفته
higgledy piggledy
U
اشفته ونامرتب
pertub
U
اشفته کردن
embroiling
U
اشفته کردن
turbulent flow
U
جریان اشفته
embrangle
U
اشفته کردن
distempered
U
اشفته ناخوش
puzzleheaded
U
اشفته خیال
embroil
U
اشفته کردن
mess
U
اشفته کردن
messes
U
اشفته کردن
harrow
U
اشفته کردن
disordered
U
بی ترتیب اشفته
harrows
U
اشفته کردن
unsettled
U
اشفته مختل
frenetic
U
اتشی اشفته
sleave
U
وضع اشفته
to put in a flutter
U
اشفته کردن
roil
U
اشفته کردن
berserker
U
اشفته ازجادررفته
embroiled
U
اشفته کردن
puzzles
U
اشفته کردن
dishevelled
U
اشفته نامرتب
puzzle
U
اشفته کردن
fouls
U
نخ ماهیگیری اشفته
foulest
U
نخ ماهیگیری اشفته
fouler
U
نخ ماهیگیری اشفته
fouled
U
نخ ماهیگیری اشفته
foul
U
نخ ماهیگیری اشفته
puzzling
U
اشفته کردن
disheveled
U
اشفته نامرتب
word salad
U
اشفته گویی
embroils
U
اشفته کردن
vexatious
U
اشفته مضطرب
to be in a flutter
U
سراسیمه یا اشفته بودن
distractedly
U
اشفته وار ازروی حیرت
whitewater racing
U
مسابقه در مسیر اشفته رودخانه
whitewater
U
قسمت اشفته موج شکسته
burbling
U
جریانهای گردابی و اشفته درسیال
burble
U
جریانهای گردابی و اشفته درسیال
burbled
U
جریانهای گردابی و اشفته درسیال
burbles
U
جریانهای گردابی و اشفته درسیال
pie
U
چیز اشفته ونامرتب درهم ریختن
pies
U
چیز اشفته ونامرتب درهم ریختن
snafu
U
اشفته بودن درهم وبرهم کردن
flea flicker
U
پاس اشفته برای گیج کردن حریف
bit by bit
<adv.>
U
رفته رفته
by degrees
<adv.>
U
رفته رفته
gradually
U
رفته رفته
inchmeal
U
رفته رفته
departed
U
رفته
dislocated
U
در رفته
in process of time
U
رفته رفته
frenetical
U
از جا در رفته
short tempered
U
از جا در رفته
gradually
<adv.>
U
رفته رفته
thrawart
U
در رفته
by inches
U
رفته رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
all in all
U
روی هم رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
he knew that i had gone
U
او میدانست که من رفته ام
in the lump
U
روی هم رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
retreating forehead
U
پیشانی تو رفته
iam bored
U
حوصله ام سر رفته
in the a
U
روی هم رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
i have been to paris
U
پاریس رفته ام
it has escaped my remembrance
U
از خاطرم رفته
by and large
<idiom>
U
روی هم رفته
weatherbeaten
U
رنگ و رو رفته
smudgy
U
رنگ و رو رفته
smudgiest
U
رنگ و رو رفته
smudgier
U
رنگ و رو رفته
deep-set
U
فرو رفته
averaged
U
روی هم رفته
on average
[on av.]
U
روی هم رفته
madding
U
از کوره در رفته
on a par
U
روی هم رفته
unbridle
U
مهاردر رفته
I'm glad he's gone.
U
خوشحالم که او رفته.
gone
<adj.>
U
از دست رفته
cavetto
U
[پخی تو رفته]
off shade
U
رنگ رفته
truncated soil
U
خاک رو رفته
averagly
U
روی هم رفته
exhausted
U
تحلیل رفته
chafed
U
پوست رفته
overseen
U
غلط رفته
jitters
U
از کوره در رفته
away
U
غایب رفته
overalls
U
رویهم رفته
frenzied
U
ازجا در رفته
overall
U
رویهم رفته
pulled
U
تحلیل رفته
emaciated
U
گوشت رفته
sunken
U
فرو رفته
pallid
U
رنگ رفته
windswept
U
بر باد رفته
defunct
U
ازبین رفته
consumptives
U
تحلیل رفته
all told
U
روی هم رفته
first and last
U
روی هم رفته
neat
U
شسته و رفته
neater
U
شسته و رفته
extinct
U
ازبین رفته
neatest
U
شسته و رفته
altogether
U
روی هم رفته
average
U
روی هم رفته
averaged
U
روی هم رفته
day a day
U
روی هم رفته
averages
U
روی هم رفته
frantic
U
ازکوره در رفته
consumptive
U
تحلیل رفته
averaging
U
روی هم رفته
critical raynold's number
U
عددی رینولدی که در ان تغییرات قابل توجهی از قبیل تبدیل جریان اشفته یا کاهش ناگهانی پسا صورت میگیرد
tacky
U
رنگ ورو رفته
go out the window
<idiom>
U
اثرش از بین رفته
we cannot undo the past
U
اب رفته بجوی برنمیگردد
what is done cannot be undone
U
اب رفته بجوی برنمیگردد
you are mistaken
U
خطا رفته اید
palest
U
رنگ رفته بی نور
paler
U
رنگ رفته بی نور
neatest
U
شسته و رفته مرتب
neat
U
شسته و رفته مرتب
power
U
توان از دست رفته
powered
U
توان از دست رفته
powering
U
توان از دست رفته
ha-ha
U
دیوار فرو رفته
powers
U
توان از دست رفته
washed up
U
بکلی تحلیل رفته
He is on leave of absence .
U
مرخصی رفته است
As limp as a rag.
U
شل واز حال رفته
pale
U
رنگ رفته بی نور
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
I feel pins and needles in my foot.
U
پایم خواب رفته
Have you been there recently (lately)
U
تازگیها آنجا رفته ای ؟
Vanished(shattered, dashed) hopes.
U
امیدها ی بر باد رفته
neater
U
شسته و رفته مرتب
lorn
U
از دست رفته بربادرفته
revendication
U
استردادزمین ازدست رفته
he is off to the war
U
رفته است به جنگ
advanced pawn
U
پیاده پیش رفته
income forgone
U
درامداز دست رفته
he must have gone
U
باید رفته باشد
immersed in debt
U
فرو رفته در فرض
saddle nose
U
بینی فرو رفته
forged side
U
سطح فرو رفته
retreating chin
U
چانه عقب رفته
sunken eyes
U
چشمان فرو رفته
lost
U
از دست رفته ضایع
lost chain
U
زنجیره از دست رفته
I have lost a lot of blood.
U
خون زیادی از من رفته است
sold
U
فروخته شده بفروش رفته
lost cause
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
macaroni
U
ماکارونی جوان خارج رفته
Time hangs heavily on my hands.
U
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
He wont be back for another six months.
U
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
to count for lost
U
از دست رفته بحساب آوردن
wear off
U
فرسوده و از بین رفته شدن
I have something in my eye.
U
چیزی توی چشمم رفته.
ingesta
U
موادی که داخل بدن رفته
to have arrived
[expected moment]
U
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
opportunity cost
U
هزینه فرصت از دست رفته
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com