English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 228 (607 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
move U اسباب کشی کردن
moved U اسباب کشی کردن
moves U اسباب کشی کردن
move house U اسباب کشی کردن
to shift to the new building U اسباب کشی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
move U اسباب کشی کردن تکان
moved U اسباب کشی کردن تکان
moves U اسباب کشی کردن تکان
pilot U اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
piloted U اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilots U اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
mounting U اسباب سوار شدن یا کردن
tackle U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
conspiratress U اسباب چینی کردن
disfurnish U بی اسباب کردن
garotte U اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
garrote U اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
langrage U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
move in U به خانه تازه اسباب کشی کردن
pedrail U اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
to form a plot U اسباب چینی کردن
to move in U بخانه تازه اسباب کشی کردن
To collect (pack)the household goods. U اسباب خانه را جمع کردن
Other Matches
dixings U اسباب
free hand U بی اسباب
rigs U اسباب
removers U اسباب کش
doodad U اسباب
remover U اسباب کش
article U اسباب
doodads U اسباب
articles U اسباب
free handed U بی اسباب
apparatus U اسباب
mountings U اسباب
rigged U اسباب
instrumentally U با اسباب
gadget U اسباب
whigmaleery U اسباب
fixings U اسباب
appliance U اسباب
appliances U اسباب
whigmaleerie U اسباب
rigging U اسباب
geap U اسباب
freehand U بی اسباب
gadgets U اسباب
accouterment U اسباب
things U اسباب
rig U اسباب
devices U اسباب
device U اسباب
instrument U اسباب
traps U اسباب
tackles U اسباب
contraption U اسباب
outfits U اسباب
lash up U اسباب
valuables U اسباب
tackle U اسباب
apparel U اسباب
outfit U اسباب
tackled U اسباب
contrivances U اسباب
contrivance U اسباب
tool U اسباب
contraptions U اسباب
tackling U اسباب
drag U اسباب لایروبی
moves U اسباب کشی
Luggage U اسباب و اثاثیه
drags U اسباب لایروبی
enginery U اسباب جنگی
fishing gear U اسباب ماهیگیری
trocar U اسباب بزل
dragged U اسباب لایروبی
dumbbell U اسباب ورزشی
caboodle U اسباب سفر
dumbbells U اسباب ورزشی
conspiracies U اسباب چینی
conspiracy U اسباب چینی
spare U اسباب یدکی
spared U اسباب یدکی
gears U اسباب لوازم
geared U اسباب لوازم
malice U اسباب چینی
fittings and fixtures U اسباب و اثاثه
gear U اسباب لوازم
implements U اسباب اجراء
causes of revelation U اسباب نزول
inhalator U اسباب استنشاق
engine U موتور اسباب
implementing U اسباب اجراء
implemented U اسباب اجراء
implement U اسباب اجراء
stamper U اسباب کوبیدن
military device U اسباب ارتشی
(be) put out <idiom> U اسباب زحمت
discommodity U اسباب زحمت
kits U اسباب کار
kit U اسباب کار
utensils U وسایل اسباب
utensil U وسایل اسباب
exerciser U اسباب ورزش
appliances U اسباب کار
paraphernalia U اسباب لوازم
toy U اسباب بازی
toys U اسباب بازی
slides U اسباب لغزنده
rectifier U اسباب تقطیر
inconveniencing U اسباب زحمت
inconveniences U اسباب زحمت
impedimenta U اسباب تاخیرحرکت
furniture U سامان اسباب
inconvenienced U اسباب زحمت
inconvenience U اسباب زحمت
crimper U اسباب فردادن مو
playthings U اسباب بازی
appliance U اسباب کار
resonator U اسباب ارتعاش
moved U اسباب کشی
appurtenance U اسباب جهاز
slide U اسباب لغزنده
tools U اسباب کار
thing U اسباب دارایی
move U اسباب کشی
purofier U اسباب پاک کن
plaything U اسباب بازی
leech U اسباب خون گیری
appurtenence U اسباب چیزهای وابسته
devices U دستگاه اسباب وسیله
mathematical instrument U اسباب نگاره کشی
purofier U اسباب تصفیه گاز
shear U اسباب برش قیچی
roulette U اسباب قمار چرخان
emcumber U اسباب زحمت شدن
peelers U اسباب پوست کن پلیس
peeler U اسباب پوست کن پلیس
device U دستگاه اسباب وسیله
bauble U اسباب بازی بچه
this luggage U این اسباب و اثاثیه
partitions U وسیله یا اسباب تفکیک
equipage U اسباب و لوازم جنگی
to put to inconvenience U اسباب زحمت شدن
leeches U اسباب خون گیری
dentifactor U اسباب دندان سازی
luggage van U واگن اسباب و اثاثیه
take your w to another room U اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
vinifacteur U اسباب شراب سازی
baubles U اسباب بازی بچه
partition U وسیله یا اسباب تفکیک
surveying insatrument U اسباب نقشه برداری
spurtle U اسباب اتش همزن
encumbrance U اسباب زحمت گرفتاری
charge coupled device U اسباب تزویج علامت
toyer U سازنده اسباب بازی
churns U بوسیله اسباب گردنده
toylike U مثل اسباب بازی
churned U بوسیله اسباب گردنده
trangam U اسباب عجیب وغریب
churn U بوسیله اسباب گردنده
powder puffs U اسباب پودر زنی
powder puff U اسباب پودر زنی
apparatus U اسباب و وسایل ژیمناستیک
cumbrous U اسباب زحمت پرزحمت
moonlight fliting U اسباب کشی شبانه
coffee roaster U اسباب بودادن قهوه
lay out U اسباب خرده ریز
encumbrances U اسباب زحمت گرفتاری
hatcher U اسباب جوجه گیری
encumbers U اسباب زحمت شدن
instrumental drawing U نقشه کشی با اسباب
encumber U اسباب زحمت شدن
encumbered U اسباب زحمت شدن
encumbering U اسباب زحمت شدن
part U اسباب یدکی اتومبیل
piano player U اسباب پیانو زنی
colour hard copy device U اسباب نسخه چاپی رنگی
filterpress U اسباب روغن گیری ازماهی
agitators U اسباب بهم زدن مایعات
light meter U اسباب کوچک نور سنجی
resister U اسباب مقاوم دربرابر برق
resisters U اسباب مقاوم دربرابر برق
yoyo U نوعی اسباب بازی بچگانه
luggage lockers U قفس های اسباب و اثاثیه
resistor U اسباب مقاوم دربرابر برق
scoop U اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped U اسباب مخصوص دراوردن چیزی
calisthenics U ورزشهای تمرینی بدون اسباب
toiletry U لوازم ارایش اسباب توالت
lithophone U اسباب کشف ریگ درابدان
sequencer U اسباب سنجش توالی وتسلسل
resistors U اسباب مقاوم دربرابر برق
i am sorry to trouble you U ببخشید اسباب زحمت شدم
take away your things U اسباب خود را از اینجا ببرید
vaulting U پرش از روی اسباب ژیمناستیک
scoops U اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooping U اسباب مخصوص دراوردن چیزی
agitator U اسباب بهم زدن مایعات
sander U اسباب شن زنی چرخ سنباده
There is one piece missing. یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
adjustment آلت تعدیل اسباب تنظیم
glee U ساز و نواز اسباب موسیقی
dynameter U اسباب سنجش قوه دوربین
glove stretcher U اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
adjustments U الت تعدیل اسباب تنظیم
I'd like to leave my luggage, please. من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
pipe cutter U اسباب ویژه قطع لولههای فلزی
turbulator U اسباب مخصوص بهم زدن مایعات
center piece U قسمت میانی اسباب روی میز
pulverizator U اسباب جهت ساییدن یا گردکردن چیزی
kinetograph U اسباب عکس برداری ازچیزهای جنبنده
noah ark U کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
polarograph U اسباب مخصوص تجزیه کمی وکیفی قطب
hemostat U اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
exterminatory U اسباب نابودی مایه انهدام یا انقراض نابودسازنده
wimble U هر نوع اسباب یاوسیلهای که باان سوراخ میکنند
Where are the luggage lockers? U قفسه های ویژه اسباب و اثاثیه کجاست؟
near side U سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
Where are the luggage trolleys? U چرخ دستی اسباب و اثاثیه کجا هستند؟
life preservers U وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
life preserver U وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
lactoscope U شیرازما اسباب ازمایش پاکی یا چربی شیر
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com