Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
amortize
U
بیحس کردن
to anaesthetize locally
U
بیحس کردن
anaesthetises
U
بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetized
U
بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetizing
U
بیهوش یا بیحس کردن
anesthetized
U
بیهوش یا بیحس کردن
anesthetizes
U
بیهوش یا بیحس کردن
anesthetizing
U
بیهوش یا بیحس کردن
numb
U
بیحس یاکرخت کردن
to benvmb with cold
U
از سرما بیحس کردن
anaesthetised
U
بیهوش یا بیحس کردن
numbed
U
بیحس یاکرخت کردن
numbs
U
بیحس یاکرخت کردن
anaesthetizes
U
بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetising
U
بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetize
U
بیهوش یا بیحس کردن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
numbs
U
بیحس
numbed
U
بیحس
senseless
U
بیحس
insensitivity
U
بیحس
insensitive
U
بیحس
obtuse
U
بیحس
callous
U
بیحس
numb
U
بیحس
insensible
U
بیحس
astonied
U
بیحس
impassive
U
بیحس
insensate
U
بیحس
nonlethal
U
بیحس کننده
seared conscience
U
وجدان بیحس
numbing
U
بیحس کننده
numbly
U
بطور بیحس
unfeeling
U
بیحس فاقد احساسات
he was petrified with fear
U
از ترس بیحس یا بی حرکت شد
incapable of pain
U
بیحس نسبت بدرد
procaine
U
نمک قلیایی بیحس کننده
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
benzocaine
U
ماده متبلورسفیدی بفرمول 2NO11H9C که بعنوان داروی بیحس کننده موضعی مصرف میشود
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
launch
U
انداختن پرت کردن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
toss
U
پرت کردن انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
launching
U
انداختن پرت کردن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
tossing
U
پرت کردن انداختن
tosses
U
پرت کردن انداختن
launches
U
انداختن پرت کردن
tossed
U
پرت کردن انداختن
launched
U
انداختن پرت کردن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
slots
U
انداختن چفت کردن
to set off
U
انداختن برابر کردن
put
U
تعویض کردن انداختن
slotting
U
انداختن چفت کردن
puts
U
تعویض کردن انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
slot
U
انداختن چفت کردن
putting
U
تعویض کردن انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
To kint ones eyebrows . To frown .
U
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunted
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living .
U
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
stakes
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down
U
پایین انداختن انداختن
demonetization
U
خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize
U
عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear
U
از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
overthrow
U
بر انداختن
to let drop
U
انداختن
to let fall
U
انداختن
relegated
U
انداختن
blob
U
لک انداختن
string
U
زه انداختن به
spills
U
انداختن
hewn
U
انداختن
relegates
U
انداختن
relegating
U
انداختن
spilling
U
انداختن
spilled
U
انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com