English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To give up (overlook)something. U از چیزی صرفنظر کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
Other Matches
waived U صرفنظر کردن از
waives U صرفنظر کردن از
call off U صرفنظر کردن
waive U صرفنظر کردن از
withdrawals U صرفنظر کردن بازگیری
forgets U فراموشی صرفنظر کردن
withdraw U صرفنظر کردن بازگیری
withdraws U صرفنظر کردن بازگیری
withdrawal U صرفنظر کردن بازگیری
cession of a right U از حقی صرفنظر کردن
back down U از ادعایی صرفنظر کردن
forget U فراموشی صرفنظر کردن
waive one's claim U از ادعای خود صرفنظر کردن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
pass up U رد کردن صرفنظر کردن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
irregardless U صرفنظر از
no matter <idiom> U صرفنظر
regardless U صرفنظر از
irrespective U صرفنظر از
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
surrenders U واگذاری صرفنظر
dispensable U صرفنظر کردنی
waiver U صرفنظر اغماض
waiver U فسخ صرفنظر
surrender U واگذاری صرفنظر
surrendered U واگذاری صرفنظر
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
waiver U بار قابل صرفنظر
adside from U صرفنظر از اینکه گذشته از این
settlement by abandonment U تسویه در نتیجه صرفنظر شدن از مطالبات
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
nose gear U قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
dead freight U کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
coning angle U زاویه بین محور طولی تیغه ها و سطح مار بر نوک تیغه ها صرفنظر از خمش تیغه ها
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck U باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to work out something U چیزی را حل کردن
make do with something U با چیزی تا کردن
to reason out something U چیزی را حل کردن
make something do U با چیزی تا کردن
deduct U کم کردن چیزی از کل
defrost U یخ چیزی را اب کردن
to cut down [on] something U چیزی را کم کردن
to cut back [on] something U چیزی را کم کردن
to cut something U چیزی را کم کردن
defrosted U یخ چیزی را اب کردن
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
defrosts U یخ چیزی را اب کردن
to smell at something U چیزی را بو کردن
deducting U کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard U چیزی را ول کردن
fills U پر کردن چیزی
fill U پر کردن چیزی
deducted U کم کردن چیزی از کل
deducts U کم کردن چیزی از کل
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
cleaned U تمیز کردن چیزی
To devour something . U چیزی را یک لقمه کردن
To give the meaning of something . to interpret something . U چیزی را معنی کردن
clean U تمیز کردن چیزی
to ensure something U تضمین کردن [چیزی]
cleanest U تمیز کردن چیزی
to ensure something U تامین کردن [چیزی]
simplifies U ساده تر کردن چیزی
To spit at someone (something). U بکسی (چیزی ) تف کردن
to point to something U به چیزی اشاره کردن
to tip something [British E] U ته نشین کردن چیزی
simplify U ساده تر کردن چیزی
simplifying U ساده تر کردن چیزی
to ensure something U مراقبت کردن در [چیزی]
To prepare something. To get somethings ready. U چیزی را حاضر کردن
to point to something U به چیزی متوجه کردن
to throw something overboard U چیزی را ترک کردن
pass on <idiom> U رد کردن چیزی که دیگر
to sweeten something U چیزی را شیرین کردن
premise U چیزی را فرض کردن
assume U چیزی را فرض کردن
to work out something U حل چیزی را پیدا کردن
presume U چیزی را فرض کردن
try (something) out <idiom> U امتحان کردن(چیزی)
speak out <idiom> U دفاع کردن از چیزی
mean U مشخص کردن چیزی
meaner U مشخص کردن چیزی
meanest U مشخص کردن چیزی
to give credence to something U به چیزی اعتقاد کردن
to put [place] credence in something U به چیزی اعتقاد کردن
to protest against something U به چیزی اعتراض کردن
to put [place] credence in something U به چیزی باور کردن
to give credence to something U به چیزی باور کردن
to make something clear U چیزی را روشن کردن
to reason out something U چیزی رامعین کردن
cleans U تمیز کردن چیزی
replace U چیزی را تعویض کردن
to r. at something U از چیزی ناله کردن
replaced U چیزی را تعویض کردن
replaces U چیزی را تعویض کردن
to take apart something U چیزی را از هم باز کردن
replacing U چیزی را تعویض کردن
to take apart something U چیزی را از هم جدا کردن
fill up U کاملاگ پر کردن چیزی
to make r. after something U چیزی را جستجو کردن
unmasks U چیزی رااشکار کردن
unmask U چیزی رااشکار کردن
hurtling U با چیزی تصادف کردن
hurtles U با چیزی تصادف کردن
hurtled U با چیزی تصادف کردن
hurtle U با چیزی تصادف کردن
to take exception to anything U به چیزی اعتراض کردن
to deny somebody something U چیزی را از کسی رد کردن
unmasked U چیزی رااشکار کردن
to think over something U بازاندیشی کردن چیزی
unmasking U چیزی رااشکار کردن
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
to mull over something U بازاندیشی کردن چیزی
to refuse somebody something U چیزی را از کسی رد کردن
demystifying U سر چیزی را برطرف کردن
demystify U سر چیزی را برطرف کردن
demystifies U سر چیزی را برطرف کردن
to live through something U چیزی را تحمل کردن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com