English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unreality feeling U احساس ناواقعی بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
siege mentality U احساس مورد حمله و خصومت بودن
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
aesthesiogenic U احساس زا
sense U حس احساس
sense line U خط احساس
thick skinned U بی احساس
impressions U احساس
impression U احساس
aesthsis U احساس
sensed U حس احساس
gusto U احساس
sensed U احساس
sense U احساس
senses U حس احساس
appriciation U احساس
senses U احساس
esthesis U احساس
sensation U احساس
apperception U احساس
apathetic U بی احساس
sentiment U احساس
feeling U احساس
feelings U احساس
sensing U احساس
percipience U احساس
sensations U احساس
sensorium U مرکز احساس
sense wire U سیم احساس
subjective sensation U احساس غیرعینی
sense organ U عامل احساس
sense switch U گزینهء احساس
malease U احساس مرض
limen U استانه احساس
itchiness U احساس خارش
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
supersensory U مافوق احساس
feelers U احساس کننده
feeler U احساس کننده
humiliation U احساس حقارت
sensation of hunger U احساس گرسنگی
pang U احساس بد وناگهانی
stolidly U فاقد احساس
stolid U فاقد احساس
perception U دریافت احساس
perceptions U دریافت احساس
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
aggro U احساس پرخاشگری
appreciating U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
malaise U احساس مرض
sensibilities U احساس ودرک هش
sensibility U احساس ودرک هش
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
really U احساس میکنم
impassible U فاقد احساس
carebaria U احساس فشار در سر
esthesiometer U احساس سنج
euthymia U احساس سرحالی
sense U احساس کردن
handle U احساس بادست
aesthesia U قوه احساس
feels U احساس کردن
handles U احساس بادست
feel U احساس کردن
antipathy U احساس مخالف
amenability U احساس مسئولیت
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
guilt feeling U احساس گناه
nostalgia U احساس غربت
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
dual sensation U احساس دوگانه
sensed U احساس کردن
senses U احساس کردن
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
sense winding U سیم پیچ احساس
traction sensation U احساس کشیدگی پوست
hate one's guts <idiom> U احساس انزجار از کسی
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
to be humbled U احساس فروتنی کردن
wamble U احساس تهوع کردن
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
give voice to <idiom> U احساس ونظرت رابیان کن
apperceptive U وابسته به درک و احساس
impercipient U بی احساس ادم بی بصیرت
palpability U قابل احساس و لمس
forefeel U ازپیش احساس کردن
to freeze U احساس سردی کردن
ahedonia U فقدان احساس لذت
to feel cold U احساس سردی کردن
inapprehensible U نامفهوم غیرقابل احساس
anhedonia U فقدان احساس لذت
ill at ease <idiom> U احساس عصبانیت وناراحتی
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
scunner U احساس نفرت کردن
referred sensation U احساس جابه جا شده
amoral U بدون احساس مسئولیت اخلاقی
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
dysphoria U بیقراری احساس ملالت وکسالت
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
abklingen U محو شدن تدریجی احساس
to t. on any one's corn U احساس کسی راجریحه دارکردن
I've got the munchies. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
sensory U وابسته به مرکز احساس حساس
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
prenotion U احساس قبلی نسبت بچیزی
impassibly U بی نشان دادن احساس درد
a pang of love U احساس رنج آور عشق
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
Do you feel hungry? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
esthesia U فرفیت احساس و ادراک حساسیت
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
nurse a grudge <idiom> U احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
pins and needles U احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
membrane keyboard U احساس کننده فشار را فعال میکند
I'm not a bit hungry. U یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
impassively U بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
prickling U احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
valetudinarianism U احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
(the) creeps <idiom> U احساس تنفر ویا ترس شدید
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
he felt a t. on his shoulder U احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
sensitive U آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
consternate U احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to be on a guilt trip <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
chilled to the bones <idiom> U نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
telesthesia U احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
impalpably U چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
He felt like he'd finally broken the jinx. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. U او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
textile U زیر دست [احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
He bought them expensive presents, out of guilt. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
owe U مدیون بودن مرهون بودن
to be due U مقرر بودن [موعد بودن]
discord U ناجور بودن ناسازگار بودن
consist U شامل بودن عبارت بودن از
consisted U شامل بودن عبارت بودن از
consisting U شامل بودن عبارت بودن از
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com