English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
to roll a huge snowball U گلوله بزرگی از برف درست کردن
feel U احساس کردن
sensed U احساس کردن
appreciating U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
senses U احساس کردن
feels U احساس کردن
sense U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
scunner U احساس نفرت کردن
to feel cold U احساس سردی کردن
to freeze U احساس سردی کردن
forefeel U ازپیش احساس کردن
wamble U احساس تهوع کردن
to be humbled U احساس فروتنی کردن
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
I am a great believer in using natural things for cleaning. U من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
consternate U احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
to feel any one's pulse U حس کردن احساس کردن دریافتن
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
magnitude U بزرگی
enlargements U بزرگی
magnifcation U بزرگی
enlargement U بزرگی
voluminesity U بزرگی
voluminosity U بزرگی
dignity U بزرگی
magneficence U بزرگی
sizes U بزرگی
supercilicusness U بزرگی
grandeur U بزرگی
largeness U بزرگی
grandness U بزرگی
gloriousness U بزرگی
gentility U بزرگی
greatness U بزرگی
size U بزرگی
hugeness U بزرگی
hauteur U بزرگی
augustness U بزرگی
massiveness U بزرگی
bulkiness U بزرگی
bigness U بزرگی
masterdom U بزرگی
sample size U بزرگی نمونه
eminence U برامدگی بزرگی
vastitude U عظمت بزرگی
to a greatness U بزرگی یافتن
amplitude U دامنه بزرگی
Lordships U سیادت بزرگی
vastity U عظمت بزرگی
vastness U عظمت بزرگی
order of magnitude U مرتبه بزرگی
Lordship U سیادت بزرگی
formidability U استحکام بزرگی
eminency U برامدگی بزرگی
megacephaly U بزرگی بیش از حد سر
man and boy U چه در کودکی چه در بزرگی
aggrandizement U افزایش بزرگی
he did me a great wrong U خطای بزرگی .....
immeasurableness U بزرگی بی اندازه
to a greatness U به بزرگی رسیدن
she was nipped in the bud U به بزرگی نرسید
immenseness U بزرگی عظمت
headships U بزرگی برتری
headship U بزرگی برتری
so large U باین بزرگی
magnanimity U بزرگی طبع
come a long way <idiom> U برنامه بزرگی ریختن
he is a great help U او کمک بزرگی است
he is a great person U شخص بزرگی است
that is no great work U کار بزرگی نیست
great dangers overhang us U خطرهای بزرگی ماراتهدیدمیکند
bulk U حجم بزرگی از چیزی
breadth of mind U بزرگی یا وسعت فکر
pyralidid U خانواده بزرگی ازپروانه ها
the meridian of glory U اوج بزرگی یا جلال
to be toast [American E] <idiom> U در دردسر بزرگی بودن
monstrousness U شگفت انگیزی بزرگی
bias error U خطایی با علامت و بزرگی ثابت
Majesties U بزرگی عظمت وشان واقتدار
he did me a great wrong U بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
Majesty U بزرگی عظمت وشان واقتدار
deck U مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
great dangers impend over us U خطرهای بزرگی مارا تهدیدمیکند
piece deresistance U مثلا تیکه بزرگی از گوشت
decks U مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
great dangers impend over us U خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
steatopygia U بزرگی وفربهی کفل زنان
decked U مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
great dangers overhang us U خطرهای بزرگی متوجه ما است
(when the) chips are down <idiom> U بامشکل بزرگی مواجه شدن
A big rock rolled down the mountain. U سنگ بزرگی از کوه بپایین غلتید
nothing great is easy U هیچ کاری بزرگی اسان نیست
loving cup U پیاله بزرگی که در مهمانی ها بدست میدهند
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
mastiffs U سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش اویخته است بولدوگ
multivolume file U فایل بسیار بزرگی که نیازمندبیش از یک بسته دیسک
broadsheets U کاغذ بزرگی که یک روی ان چاپ شده باشد
the propylaea U نام در بزرگی که از ان واردACROPOLLS دژنامی اتن میشدند
miller thumb U یکجور ماهی قنات که کله بزرگی دارد
breakers U موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
breaker U موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
anagogy U بزرگی معنوی ارتقاء فکر بعالم علوی
anagoge U بزرگی معنوی ارتقاء فکر بعالم علوی
Police are out in force. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
broadsheet U کاغذ بزرگی که یک روی ان چاپ شده باشد
treadmills U چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
treadmill U چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
mastiff U سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش اویخته است بولدوگ
rocking stone U سنگ بزرگی که باندک زوری میتوان انراغلتانید
internally blown flap U فلپ بزرگی که جریان اصلی گازها به ان برخورد میکند
aquaria U شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند
aquarium U شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند
emphysema U اتساع و بزرگی عضوی در اثر گاز یا هوا باد
aquariums U شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند
bell gear U چرخدنده ثابت بزرگی درسیستم کاهش دور سیارهای
feeling U احساس
sense U احساس
gusto U احساس
senses U احساس
esthesis U احساس
sensation U احساس
apathetic U بی احساس
sensations U احساس
apperception U احساس
feelings U احساس
percipience U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
sense line U خط احساس
sense U حس احساس
impressions U احساس
sensing U احساس
sensed U احساس
impression U احساس
sensed U حس احساس
thick skinned U بی احساس
senses U حس احساس
appriciation U احساس
sentiment U احساس
aesthsis U احساس
multiplan U یک صفحه گسترده الکترونیکی که شبکه بزرگی برای ورودی ها میدهد
bigben U ساعت بزرگی که بر برج پارلمان لندن نصب شده است
estuaries U دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد مدخل
estuary U دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد مدخل
dual sensation U احساس دوگانه
sense wire U سیم احساس
supersensory U مافوق احساس
itchiness U احساس خارش
malaise U احساس مرض
handles U احساس بادست
esthesiometer U احساس سنج
handle U احساس بادست
sense organ U عامل احساس
subjective sensation U احساس غیرعینی
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
sense switch U گزینهء احساس
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
sensibility U احساس ودرک هش
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
feeler U احساس کننده
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
perception U دریافت احساس
perceptions U دریافت احساس
humiliation U احساس حقارت
limen U استانه احساس
feelers U احساس کننده
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
nostalgia U احساس غربت
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
pang U احساس بد وناگهانی
really U احساس میکنم
sensibilities U احساس ودرک هش
impassible U فاقد احساس
amenability U احساس مسئولیت
stolid U فاقد احساس
guilt feeling U احساس گناه
sensorium U مرکز احساس
antipathy U احساس مخالف
stolidly U فاقد احساس
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com