English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
debunk U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunked U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunks U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to ask somebody a question U ازکسی سئوالی کردن
to take the p of a person U ازکسی طرفداری کردن
let (someone) off the hook <idiom> U عذرخواهی کردن ازکسی
to thank any one in a U پیشاپیش ازکسی سپاسگزاری کردن
to press charges against someone U ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
to a person for a thing U چیزی را ازکسی خواهش کردن یاخواستن
to pay a visit to any one U کردن ازکسی عیادت کردن
shake-ups U احساسات راتحریک کردن
sensate U با احساسات درک کردن
shake-up U احساسات راتحریک کردن
heart goes out to someone <idiom> U ابراز احساسات کردن
shake up U احساسات راتحریک کردن
To play (trifle) with someones feeling. U با احساسات کسی بازی کردن
get a grip of oneself <idiom> U کنترل کردن احساسات شخصی
to pose a question to any one U ازکسی سئوالی
indisposed towards any one U بیزار ازکسی
toa a person about a thing چیزی را ازکسی پرسیدن
to take leave of any one U اجازه ازکسی گرفتن
to draw one out U حرف ازکسی دراوردن
to w anything out of a person U چیزیرا ازکسی دراوردن
to take vengeance on a person U ازکسی انتقام کشیدن
to cry halves U نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
to w anything out of a person U چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
have it in for someone <idiom> U نشان دادن سوء قصدوسوء نیت یا متنفربودن ازکسی
corkage U پولی که درمهمانخانه ازکسی میگیرندتابادهای راکه مال خودمهمان
soulful U پر از احساسات
heartbeat U احساسات
heartbeats U احساسات
emotions U احساسات
emotion U احساسات
sentiments U احساسات
schwarmerei U احساسات شدید
acold U بدون احساسات
sentimentalize U با احساسات امیختن
nationallism U احساسات ملی
affect U احساسات برخورد
emotive U وابسته به احساسات
d. of feeling U نازکی احساسات
rhapsodically U از روی احساسات
to gall a person's kibes U احساسات کسی را
rhapsodical U ناشی از احساسات
schwarmerei U احساسات افراطی
emotionless U عاری از احساسات
enthuse U احساسات رابرانگیختن
braced U تحریک احساسات
enthused U احساسات رابرانگیختن
affecting U محرک احساسات
enthusing U احساسات رابرانگیختن
brace U تحریک احساسات
impressive U برانگیزنده احساسات
folkway U احساسات عمومی
heartstrings U احساسات عمیق
enthuses U احساسات رابرانگیختن
affects U احساسات برخورد
unfeeling U بیحس فاقد احساسات
sentient U حساس دستخوش احساسات
sweep off one's feet <idiom> U بر احساسات فائق آمدن
religious sentiments U احساسات وعقاید مذهبی
soft spot for someone/something <idiom> U احساسات تندوتیز داشتن
fanatical U دارای احساسات شدید
mush U احساسات بیش ازحد
sentimental U مبنی بر احساسات یا عقیده
pathetic U دارای احساسات شدید
sexier U دارای احساسات شهوانی
sexiest U دارای احساسات شهوانی
sentimentally U از روی احساسات یاعاطفه
sexy U دارای احساسات شهوانی
sentimentality U گرایش بسوی احساسات
internationalism U احساسات بین المللی
neighbourly feelings U احساسات همسایگی همدردی
fanatic U دارای احساسات شدید
heartstring U عمیق ترین احساسات دل
sentimentalism U گرایش بسوی احساسات
seentimentally U از روی احساسات یا عاطفه
self composed U مستولی بر احساسات خود
white-hot U دارای احساسات برانگیخته
white hot U دارای احساسات برانگیخته
sentimentalization U ایجاد احساسات وعواطف
fanatics U دارای احساسات شدید
wear one's heart on one's sleeve <idiom> U نشان دادن تمام احساسات
close to home <idiom> U به احساسات شخصی نزدیک شدن
your words offended her U سخنان شما به احساسات اوبرخورد
high mind U با مناعت دارای احساسات بلند
pathognomic U وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
sectarianize U با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
philanthropic feelings U احساسات بشر دوستانه و نوع پرستانه
tough minded U دارای فکر خشن وبدون احساسات
soul-searching U بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
wounded feelings U رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
heart strings U عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
pornography U نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی
soul searching U بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
homosexual U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
passion U اشتیاق وعلاقه شدید احساسات تند وشدید
soap operas U نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
soap opera U نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
homosexuals U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
She has emotional entanglements (involvement ) . U گرفتاریهای احساسی دارد ( عشق ؟ احساسات وغیره )
slobbered U دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
eroticism U تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری
slobbers U دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobber U دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbering U دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
his words injured my feelings U سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
parabiosis U برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
oedipus complex U احساسات محبت امیزبچه نسبت به والدین جنس مخالف خود
fiend U دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
oedipal U وابسته به احساسات و علائق کودکان 3 تا 6 ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود
demagogisme U استفاده نامشروع از احساسات حاد و تعصبات عوام و مردم کوچه و بازار به منظور وصول به اهداف سیاسی
erogenous U ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی محرک احساسات جنسی
exhibitionism U نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
sex U احساسات جنسی روابط جنسی
sexes U احساسات جنسی روابط جنسی
approval by acclamation U تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
feelings indigenous to man U احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
voluntary manslaughter U قتل غیر عمد با سوء نیت نسبی عبارت از حالتی است که قاتل در اثر غلبه هیجان و غلیان احساسات مرتکب قتلی شودکه در ان رکن عمد به طورکامل موجود نیست و در عین حال قتل غیر عمد هم محسوب نمیشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com