Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
riot
U
اجتماع و بلوا کردن
rioted
U
اجتماع و بلوا کردن
rioting
U
اجتماع و بلوا کردن
riots
U
اجتماع و بلوا کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
uprisings
U
بلوا
uprising
U
بلوا
fracas
U
بلوا
obstreperoussness
U
بلوا
uproar
U
بلوا
rioting
U
بلوا غوغا
rioted
U
بلوا غوغا
riots
U
بلوا غوغا
riot
U
بلوا غوغا
flocculate
U
اجتماع کردن
congregated
U
اجتماع کردن
congregate
U
اجتماع کردن
congregates
U
اجتماع کردن
congregating
U
اجتماع کردن
forgather
U
گرد امدن اجتماع کردن
assembly
U
بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
milieux
U
اجتماع
societies
U
اجتماع
muster
U
اجتماع
milieus
U
اجتماع
meetings
U
اجتماع
conjunctions
U
اجتماع
conjunction
U
اجتماع
commonweal
U
اجتماع
union
U
اجتماع
unions
U
اجتماع
socio-
U
اجتماع
consensus
U
اجتماع
assemblage
U
اجتماع
milieu
U
اجتماع
society
U
اجتماع
communities
U
اجتماع
mustered
U
اجتماع
processions
U
اجتماع
meeting
U
اجتماع
procession
U
اجتماع
public meeting
U
اجتماع
gatherings
U
اجتماع
mustering
U
اجتماع
musters
U
اجتماع
associations
U
اجتماع
gathering
U
اجتماع
hurricane
U
اجتماع
association
U
اجتماع
assemblages
U
اجتماع
community
U
اجتماع
reunions
U
اجتماع
reunion
U
اجتماع
hurricanes
U
اجتماع
paraded
U
اجتماع مردم
turn out
U
اجتماع ازدحام
meeting
U
ملاقات اجتماع
parading
U
اجتماع مردم
parades
U
اجتماع مردم
assembly
U
اجتماع انجمن
parade
U
اجتماع مردم
overload
U
اجتماع مهاجمان
aggregation
U
اجتماع توده
overloads
U
اجتماع مهاجمان
societal
U
وابسته به اجتماع
overloaded
U
اجتماع مهاجمان
meetings
U
ملاقات اجتماع
commune
U
اجتماع تعاونی
klatch
U
اجتماع خودمانی
crowd
U
شلوغی اجتماع
rally
U
اجتماع مجدد
communes
U
اجتماع تعاونی
society
U
جامعه اجتماع
therapeutic community
U
اجتماع درمانی
communing
U
اجتماع تعاونی
collection
U
اجتماع مجموعه
rallied
U
اجتماع مجدد
klatsch
U
اجتماع خودمانی
official meeting
U
اجتماع رسمی
concourses
U
محل اجتماع
concourse
U
محل اجتماع
societies
U
جامعه اجتماع
crowds
U
شلوغی اجتماع
rallies
U
اجتماع مجدد
communed
U
اجتماع تعاونی
collections
U
اجتماع مجموعه
subclass
U
سطح پایین
[اجتماع]
scum
U
طبقه وازده اجتماع
pentapolis
U
اجتماع پنج شهر
lower class
U
طبقه سوم
[اجتماع]
accru
U
اجتماع فراهم شدگی
The various strata of society.
U
طبقات مختلف اجتماع
lower class
U
سطح پایین
[اجتماع]
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
underclass
U
طبقه سوم
[اجتماع]
subclass
U
طبقه سوم
[اجتماع]
underclass
U
سطح پایین
[اجتماع]
scurf
U
شوره سر وازده اجتماع
ratag
U
طبقات پایین اجتماع
community psychology
U
روانشناسی اجتماع نگر
union
[set theory]
U
اجتماع
[مجموعه]
[ریاضی]
the rabble
U
طبقات پایین اجتماع
franklin
U
طبقه متوسط اجتماع
grass roots
U
اجتماع محلی منشاء
riotous assembly
U
اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
guildhalls
U
محل اجتماع اصناف
guildhall
U
محل اجتماع اصناف
forums
U
بازار محل اجتماع عموم
forum
U
بازار محل اجتماع عموم
lower class
U
طبقه پست وپایین اجتماع
underclass
U
طبقه پست وپایین اجتماع
guilds
U
اتحادیه محل اجتماع اصناف
subclass
U
طبقه پست وپایین اجتماع
guild
U
اتحادیه محل اجتماع اصناف
redezvous
U
وعده ملاقات اجتماع مجدد
foyers
U
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
unsociable
U
گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
upperclassman
U
عضو صنوف ممتازه اجتماع
upper class
U
وابسته به طبقات بالای اجتماع
huddle
U
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddled
U
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddles
U
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddling
U
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
foyer
U
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
haunts
U
محل اجتماع تبه کاران
haunt
U
محل اجتماع تبه کاران
antisocial
U
مخل اجتماع دشمن جامعه
communitarian
U
عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
upper classes
U
وابسته به طبقات بالای اجتماع
vespiary
U
اجتماع زنبوران دستهای زنبور
routs
U
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout
U
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routed
U
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
integration
U
یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
covenantor
U
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
camporee
U
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
outside art
U
[هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
casework
U
مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
lower classes
U
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class
U
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
social disease
U
بیماریهای مقاربتی بیماریهای شایع در اجتماع
antisocial
U
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
totalitarianism
U
سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com