English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
electronic cottage U مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
skulls U حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skull U حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
greenlight U اجازه حرکت و اقدام
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
air traffic control clearance U اجازه حرکت و عبور و مرورهواپیما
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
trackball U وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
loads U کاری که باید انجام شود
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
backlog U کاری که باید انجام شود
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
backlogs U کاری که باید انجام شود
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
help U روش آسانتر برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
cursor U کلیدی در صفحه کلید که به نشانه گر اجازه میدهد در جهتهای مختلف حرکت کند
cursors U کلیدی در صفحه کلید که به نشانه گر اجازه میدهد در جهتهای مختلف حرکت کند
stealth U خفیه کاری حرکت دزدکی
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com