Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
disprove
U
اثبات کذب چیزی راکردن
disproved
U
اثبات کذب چیزی راکردن
disproves
U
اثبات کذب چیزی راکردن
disproving
U
اثبات کذب چیزی راکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
conceptualize
U
تصور یا اندیشه چیزی راکردن
disparaged
U
انکار فضیلت چیزی راکردن
disparages
U
انکار فضیلت چیزی راکردن
disparage
U
انکار فضیلت چیزی راکردن
misses
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
I'll take a leap of faith.
U
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
affirmatory
U
کلمه اثبات عبارت اثبات
to break fresh ground
U
کارنکردهای راکردن
to go it blind
U
بی پرواکاری راکردن
To do something perfunctorily.
U
سر سری کاری راکردن
to go bail for any one
U
ضمانت کسی راکردن
To do something surreptitiously.
U
زیر زیرکی کاری راکردن
to play the game
U
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
renege
U
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
dabbled
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
reneged
U
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
reneges
U
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
reneging
U
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
to be wary of saying something
U
در گفتن سخن ملاحظه اطراف کار راکردن
dabbling
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbles
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
agument
U
اثبات
subantiation
U
اثبات
proof
U
اثبات
proofs
U
اثبات
showed
U
اثبات
substantiation
U
اثبات
verification
U
اثبات
positivity
U
اثبات
ascertainment
U
اثبات
vindication
U
اثبات
assertion
U
اثبات
demonstrations
U
اثبات
demonstration
U
اثبات
proving
U
اثبات
positiveness
U
اثبات
shows
U
اثبات
show
U
اثبات
documentation
U
اثبات بامدرک
substantiated
U
اثبات کردن
corroborated
U
اثبات کردن
burden of proof
U
بار اثبات
substantiates
U
اثبات کردن
burden of proof
U
وفیفه اثبات
verifiability
U
اثبات پذیری
ascertainable
U
اثبات پذیر
demonstrated
U
اثبات کردن
demonstrates
U
اثبات کردن
demonstrate
U
اثبات کردن
substantiate
U
اثبات کردن
demonstrating
U
اثبات کردن
demonstrative
U
اثبات کننده
corroborates
U
اثبات کردن
substantiating
U
اثبات کردن
demonstration
U
اثبات تجربی
affirmation
U
تصدیق اثبات
affirmations
U
تصدیق اثبات
proving
U
اثبات کردن
provable
U
قابل اثبات
supporting
U
اثبات کردن
provability
U
قابلیت اثبات
hold up
<idiom>
U
اثبات حقیقت
affirm
اثبات کردن
positivist
U
اثبات گرا
prove
U
اثبات کردن
proved
U
اثبات کردن
proven
U
اثبات شده
proves
U
اثبات کردن
positivism
U
اثبات گرایی
demonstrations
U
اثبات تجربی
self-evident
U
بی نیاز از اثبات
corroborating
U
اثبات کردن
deraign
U
اثبات کردن
program proving
U
اثبات برنامه
asserted
U
اثبات کردن
demonstrator
U
اثبات کننده
in order to prove
U
برای اثبات
justificatory
U
اثبات کننده
proof
U
اثبات
[ریاضی]
in proof of
U
برای اثبات
asserts
U
اثبات کردن
prover
U
اثبات کردن
demonstrators
U
اثبات کننده
indemonstrable
U
اثبات نا پذیر
assert
U
اثبات کردن
demonstratively
U
ازراه اثبات
asserting
U
اثبات کردن
onus of proof
U
بار اثبات
manifestative
U
اثبات کننده
theorem proving
U
اثبات نظریه
onus probandi
U
بار اثبات
ontology probandi
U
بار اثبات
predication
U
اثبات موعظه
corroborate
U
اثبات کردن
vindicate
U
اثبات بیگناهی کردن
veritable
U
قابل اثبات حقیقت
vindicated
U
اثبات بیگناهی کردن
vindication
U
اثبات بیگناهی توجیه
provably
U
بطور اثبات پذیر
proving a will
U
اثبات صحت وصیتنامه
probatory
U
دال بر اثبات مشروط
vindicates
U
اثبات بیگناهی کردن
come in handy
<idiom>
U
اثبات مفید بودن
demonstrably
U
قابل شرح یا اثبات
demonstrable
U
قابل شرح یا اثبات
mend one's ways
<idiom>
U
اثبات عادت شخصی
probative
U
دال بر اثبات مشروط
vindicating
U
اثبات بیگناهی کردن
self evidence
U
بی نیازی از اثبات بدیهیت
burden of proof
U
مسئوولیت اثبات ادعا
evidance in substanttiation of claims
U
ادله اثبات دعوی
to demonstrate a proposition
U
قضیهای را اثبات کردن
logical positivism
U
اثبات گرایی منطقی
bear record to
U
تصدیق یا اثبات کردن
substantiating
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
prove
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiate
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuted
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
premise
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiates
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
premised
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
refute
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
make out
<idiom>
U
باعث اعتماد،اثبات شخص
proved
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
refuting
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
in proof of his statement
U
برای اثبات گفته خود
in p of my statement
U
برای اثبات گفته خودم
refutes
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
proves
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
evincibly
U
بطوریکه بتوان اثبات کردن
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
the burden of proof rests with
U
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
realia
U
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
hold down
U
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
the burden of proof rests of claimant
U
بار اثبات بر عهده شاکی است
refutation
U
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
where there is a valid reason
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeals
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
in duly substantiated cases
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
substantiative
U
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
ordeal
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
where justified
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
single combat
U
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
program verification
U
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative
U
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
reductive ad absurdum
U
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
induced
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a
U
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
U
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
tendering
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com