English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
give U اتفاق افتادن فدا کردن
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
giving U اتفاق افتادن فدا کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
Other Matches
occurs U اتفاق افتادن
befall U اتفاق افتادن
tide U اتفاق افتادن
to play itself out U اتفاق افتادن
come about U اتفاق افتادن
come to pass U اتفاق افتادن
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
betide U اتفاق افتادن
occurring U اتفاق افتادن
occurred U اتفاق افتادن
chanced U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
chances U اتفاق افتادن
occur U اتفاق افتادن
befallen U اتفاق افتادن
chance U اتفاق افتادن
hap U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
fall out U اتفاق افتادن
befalls U اتفاق افتادن
befalling U اتفاق افتادن
previously U زودتر اتفاق افتادن
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
to fall on ones knees U بیرون افتادن بلابه افتادن
operates U عمل کردن بکار افتادن
flag U سنگفرش کردن پایین افتادن
operate U عمل کردن بکار افتادن
to come down with a run U پایین افتادن افت کردن
flags U سنگفرش کردن پایین افتادن
operated U عمل کردن بکار افتادن
to pick up oneself U از افتادن خود جلوگیری کردن
routing U عزیمت کردن راه افتادن
trammel U تعدیل کردن بدام افتادن
forestalls U پیش افتادن ممانعت کردن
forestall U پیش افتادن ممانعت کردن
philander U زن بازی کردن دنبال زن افتادن
forestalled U پیش افتادن ممانعت کردن
pick up oneself U از افتادن خود جلوگیری کردن
stump U قطع کردن سنگین افتادن
stumps U قطع کردن سنگین افتادن
stumped U قطع کردن سنگین افتادن
stumping U قطع کردن سنگین افتادن
to overlie infant U روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
to overeach oneself U زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
hog tie U عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
unhorse U از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver U گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something U در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
to fall to U شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
coincidences U اتفاق
accidentalism U اتفاق
coincidence U اتفاق
accidentalness U اتفاق
events U اتفاق
flukes U اتفاق
accidence U اتفاق
accident U اتفاق
accidents U اتفاق
chanced U اتفاق
event U اتفاق
chancing U اتفاق
chance U اتفاق
fluke U اتفاق
chances U اتفاق
hap U اتفاق
lague U اتفاق
togetherness U اتفاق
occurence U اتفاق
leagues U اتفاق
joinder U اتفاق
unity U اتفاق
togtherness U اتفاق
league U اتفاق
occurrence U اتفاق
occurrences U اتفاق
federal U اتفاق
cases U اتفاق
confederacy U اتفاق
confederacies U اتفاق
happening U اتفاق
confederation U اتفاق
confederations U اتفاق
case U اتفاق
happenings U اتفاق
fortuity U اتفاق
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
acts of God U اتفاق قهری
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
consensus U اتفاق اراء
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
at random <adv.> U برحسب اتفاق
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
disunion U عدم اتفاق
supervention U اتفاق ناگهانی
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
confederative U اتفاق کننده
renewal of the convention U تجدید اتفاق
unison U اتحاد اتفاق
consensus of opinion U اتفاق اراء
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
fortuitism U عقیده به اتفاق
by a unanimous U به اتفاق اراء
unanimity U اتفاق اراء
it happened U اتفاق افتاد
casualist U معتقد به اتفاق
unanimously U به اتفاق اراء
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
act of God U اتفاق قهری
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
consentaneous U دارای اتفاق اراء
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Should anything happen to me, ... <idiom> U اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
stick U گیر کردن گیر افتادن
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupting U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity U پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupts U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe U اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging U ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
cyclic U دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocol U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocols U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
foundering U از پا افتادن
toppled U از سر افتادن
To go out o fashion . U از مد افتادن
to be thrown U افتادن
out of breath <idiom> U به هن هن افتادن
foundered U از پا افتادن
to fall off U افتادن
to shank off U افتادن
retarding U پس افتادن
retards U پس افتادن
lagged U پس افتادن
lag U پس افتادن
lie U افتادن
lied U افتادن
plonk U افتادن
retard U پس افتادن
plonked U افتادن
lies U افتادن
plonking U افتادن
plonks U افتادن
topple U از سر افتادن
to come a cropper U افتادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com