English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
centering tool U ابزار تمرکز
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
concentrate U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrating U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentration U تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentrations U تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
tool U دارای ابزار کردن بصورت ابزار دراوردن
control equipment U ابزار وارسی ابزار پایش
broach U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broached U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaching U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaches U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
focusing U تمرکز
centering U تمرکز
concentrations U تمرکز
centralization U تمرکز
centralisation U تمرکز
yeep joung U تمرکز
concentration U تمرکز
centred U تمرکز یافتن
cathexis U تمرکز روانی
center U تمرکز یافتن
post deflection focusing U تمرکز پس از انحراف
retain U تمرکز دادن
retained U تمرکز دادن
decentralization U عدم تمرکز
retaining U تمرکز دادن
retains U تمرکز دادن
automatic focusing U تمرکز خودکار
center spuare U زاویه تمرکز
concentative U تمرکز دهنده
period of concentration U زمان تمرکز
focusing control U تنظیم تمرکز
focusing magnet U مغناطیس تمرکز ده
gas focusing U تمرکز با گاز
ionic focusing U تمرکز با گاز
visual focusing U تمرکز دیداری
horizontal integration U تمرکز افقی
line concentrator U تمرکز کننده خط
focusing coil U پیچک تمرکز
focalization U تمرکز در کانون
concentration of fire U تمرکز اتش
concentration ratio U نسبت تمرکز
concentration ratio U نرخ تمرکز
cost center U تمرکز هزینه
crossover U تمرکز نخستین
data concentration U تمرکز داده
degree of centralization U درجه تمرکز
electromagnetic focusing U تمرکز الکترومغناطیسی
magnetic focusing U تمرکز الکترومغناطیسی
electron focusing U تمرکز الکترون
electrostatic focusing U تمرکز الکتروستاتیکی
stress concentration U تمرکز تنش
centre U تمرکز یافتن
concentration U تمرکز عده ها
concentrations U تمرکز عده ها
centralists U طرفدار تمرکز
concentrates U تمرکز دادن
concentrating U تمرکز دادن
concentrate U تمرکز کردن
centralist U طرفدار تمرکز
concentrate U تمرکز دادن
centered U تمرکز یافتن
concentrating U تمرکز کردن
concentrates U تمرکز کردن
totalitarianism U تمرکز گرایی
centers U تمرکز یافتن
massing of fire U تمرکز دادن اتشها
self focus U تنظیم تمرکز خودکار
critical concentration U میزان تمرکز بحرانی
bourrelet U ورم تمرکز گلوله
concentrating U تمرکز دادن تغلیظ
concentrates U تمرکز دادن تغلیظ
concentration area U منطقه تمرکز اتش
concentrate U تمرکز دادن تغلیظ
centralized design U طراحی تمرکز یافته
mass U تمرکز قوای جنگی
decentralizing U عدم تمرکز دادن
decentralizes U عدم تمرکز دادن
massing U تمرکز قوای جنگی
decentralised U عدم تمرکز دادن
decentralises U عدم تمرکز دادن
masses U تمرکز قوای جنگی
decentralising U عدم تمرکز دادن
decentralize U عدم تمرکز دادن
centralised U تمرکز دادن تمرکزی کردن
authoritarianism U فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralism U سیستم تمرکز در اداره مملکت
concenter U تمرکز دادن تغلیظ کردن
centralize U تمرکز دادن تمرکزی کردن
electron beam focusing U تمرکز دهی اشعه الکترونی
centralises U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing U تمرکز دادن تمرکزی کردن
cathectic U وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
Zionism U نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
permanent magnet centering U تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
centralised U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
permanent magnet focusing U تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
decentralism U سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
pools U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
center U کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
pooled U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
centralising U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizing U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
localization U تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
gather writer U تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
statism U تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
hit the high spots <idiom> U روی نکته اصلی تمرکز کردن
centralises U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate. U فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
condenser U الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
authoritarian U طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
authoritarians U طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
grommet U حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
Zionist U طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
tabbing U ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics U در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
silicon valley U محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
carpenter's rule U خط کش [ابزار]
gadget U ابزار
locking device U ابزار
gadgets U ابزار
tool U ابزار
implement U ابزار
implemented U ابزار
instrumentation U ابزار
doodad U ابزار
instrument U ابزار
implementing U ابزار
yard stick U خط کش [ابزار]
tools U ابزار
implements U ابزار
folding ruler U خط کش [ابزار]
device U ابزار
doodads U ابزار
folding meter stick U خط کش [ابزار]
double meter stick [American] U خط کش [ابزار]
yardstick U خط کش [ابزار]
folding rule U خط کش [ابزار]
hardware U ابزار
devices U ابزار
departmentalism U اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
steelwork U ابزار پولادین
small tool U ابزار کوچک
folding meter stick [American] U خط کش تاشو [ابزار]
skiving tool U ابزار تراش
calliper [British] U کولیس [ابزار]
turning tool U ابزار تراشکاری
pocket rule U خط کش تاشو [ابزار]
folding yardstick [metric] U خط کش تاشو [ابزار]
precision tool U ابزار دقیق
folding metre stick [British] U خط کش تاشو [ابزار]
instrument panels U پیشخوان ابزار
toolbox U جعبه ابزار
tool sharpener U ابزار چاق کن
tool set U دست ابزار
astragal U ابزار فیتیله ای
tool maker U ابزار مند
tool maker U ابزار ساز
tool holder U ابزار گیر
toll steel U فولاد ابزار
folding ruler U خط کش تاشو [ابزار]
instrument panels U پهنهی ابزار
toolhouse U انبار ابزار
fishing tackle U ابزار ماهیگیری
workbox U جعبه ابزار
plier U انبردست [ابزار]
folding metre stick [British] U خط کش جیبی [ابزار]
toolroom U اتاق ابزار
tax instrument U ابزار مالیاتی
diamond-fret U ابزار لوزی
common round U ابزار فیتیله
bird's-break U ابزار رخ منقاری
bench U میز ابزار
astragulus U ابزار فیتیله ای
angle-roll U ابزار گرد
boring machines U دریل ها [ابزار]
drilling machines U دریل ها [ابزار]
drills U دریل ها [ابزار]
electric drills U دریل ها [ابزار]
putty knife U کارتک [ابزار]
spackle knife U کارتک [ابزار]
electric drill U دریل [ابزار]
drill U دریل [ابزار]
drilling machine U دریل [ابزار]
boring machine U دریل [ابزار]
helve U دسته ابزار
knurled tool U ابزار آج دار
hawksbill U ابزار رخ منقاری
hawksbeak U ابزار رخ منقاری
lifting device U ابزار بالا بر
spatula [American] ] U کارتک [ابزار]
scraper [British U کارتک [ابزار]
folding meter stick [American] U خط کش جیبی [ابزار]
calipers U قطرسنج [ابزار]
yardstick U خط کش تاشو [ابزار]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com