English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (8340 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
management group U ائتلاف چند شرکت
consortia U ائتلاف چند شرکت
consortium U ائتلاف چند شرکت
consortiums U ائتلاف چند شرکت
introduce U شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introducing U شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduced U شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduces U شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
housekeeping U در آغاز برنامه جدید برای انجام امور سیستم مثل پاک کردن حافظه تشخیص کلیدهای تابع یا تغییر حالت صفحه تصویر
fusions U ائتلاف یک شرکت باشرکت دیگر
fusion U ائتلاف یک شرکت باشرکت دیگر
outsource U به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
intercommon U باهم شرکت کردن
generals U شرکت مربوط به امور اداری اصلی
general U شرکت مربوط به امور اداری اصلی
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
treasurers U مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
treasurer U مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
resgestae U امور انجام شده
electronic U سیستمی که از ترمینال کامپیوتری برای سایت فروش برای امور الکترونیکی یا کنترل مثل مشخصات محصول و...
back end server U کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
privates U رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
private U رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
executive information system U نرم افزار ساده برای استفاده حاوی اطلاعاتی برای مدیر یا خصوصیاتی از شرکت
Kaleida Labs U شرکت فروش واسط بین Apple و IBM برای تولید از برای نوشتاری چندرسانهای
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
paperless U شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
house U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
houses U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
outwork U قسمتی از کار شرکت که توسط افرادخارجی انجام میگیرد
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
channeling U کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
channelled U کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
channeled U کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
channel U کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
channels U کانالهای ارتباطی که برای امور خاص هستند
close corporation U شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
superstitious uses U مخارجی که برای امور مذهبی غیرقانونی صرف شود
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
civil works U امور ساختمانی و تاسیسات امور شهرسازی و تاسیساتی
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
businesses U کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business U کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
tristimulus values U مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
exploitative U انتفاعی
diptych U دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
practical extraction and report language U برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
utilitarianism U مکتب انتفاعی
exploitation U عمل انتفاعی
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
nonprofit organization U سازمان غیر انتفاعی
nonprofit firm U موسسه غیر انتفاعی
nonprofit enterprises U موسسات غیر انتفاعی
nonprofit firm U بنگاه غیر انتفاعی
consortia U کنسرسیوم
consortiums U کنسرسیوم
consortium U کنسرسیوم
office U مناسب برای استفاده در شرکت
residents U ما برای یک شرکت کار کند
resident U ما برای یک شرکت کار کند
offices U مناسب برای استفاده در شرکت
flag day U هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
consortium of bankers U کنسرسیوم بانکی
entry fee U مبلغ پرداختی برای شرکت درمسابقه
businesses U مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business U مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
compatibility U توانایی دونرم افزار یا سخت افزار برای کارکردن باهم
nominate U تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
nominating U تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
incorporation U جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
to bar somebody from a competition U شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
nominates U تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
economic and social council U شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
promotion money U دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
wordprocessing U شرکت متخصص در پردازش کلمات برای شرکتهای دیگر
equipment U وسایل مورد نیاز برای کار در یک کارخانه یا شرکت
to call a meeting of the board of directors U برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
take over bid U پیشنهاد خرید سهام یک شرکت برای اعمال کنترل
starter's list U فهرست اسبهاییکه واجدشرایط برای شرکت درمسابقه نیستند
offshore company U شرکت صندوق پستی در خارج از کشور [ برای سود در مالیات]
for doing it U برای انجام ان
micropro U یک شرکت نرم افزاری کالیفرنیایی که برای ریزکامپیوترها برنامه تهیه میکند
big blue U ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
overt collusion U تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
entrymate U اسب شرکت کننده همزمان بااسب دیگر برای شرط بندی
notification U عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
medical regulator U تنظیم کننده امور بهداشتی مدیر امور بهداشتی
embedded code U کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
providers U شرکت یا کاربری که منبع اطلاعاتی برای استفاده در سیستم ویدیویی فراهم میکند.
lotus U شرکت نرم افزاری که بیشتر برای برنامههای صفحه گسترده اش معروف است
lotuses U شرکت نرم افزاری که بیشتر برای برنامههای صفحه گسترده اش معروف است
off roader U شرکت کننده درمسابقه موتورسیکلت رانی درزمینهای ناهموار برای چندصد مایل
COMPAQ U شرکت کامپیوتر شخصی آمریکایی که اولین تولید کننده برای IBMPC بود
starting fee U مبلغی که صاحب اسب برای کسب اجازه شرکت در مسابقه شرطبندی می پردازد
provider U شرکت یا کاربری که منبع اطلاعاتی برای استفاده در سیستم ویدیویی فراهم میکند.
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
demand U تقاضا برای انجام چیزی
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
demands U تقاضا برای انجام چیزی
undertakes U توافق برای انجام کاری
mission essential U ضروری برای انجام ماموریت
prospectus U شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود
prospectuses U شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود
to have done U برای کسی [دیگر] انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
farm out <idiom> U شخص دیگری برای انجام کار
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
prone U سرازیر مستعد برای انجام کار
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
do one's thing <idiom> U انجام کار پر لذت برای شخص
up to one's ears in work <idiom> U کارهای زیاد برای انجام داشتن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the pace <idiom> U برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
transfer processing U امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
proprietary file format U روش ذخیره سازی داده ساخت یک شرکت برای محصولاتش که با سایر محصولات سازگار نیست
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
macro U تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
pooled U عده کارمند اماده برای انجام امری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
pool U عده کارمند اماده برای انجام امری
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
processes U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
process U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
arithmetic U توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
pools U عده کارمند اماده برای انجام امری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
validation U بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
permanently U انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
computing U میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
metacompilation U کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
macwrite U برنامه کاربردی پردازش کلمه برای ریزکامپیوتر مک اینتاش که توسط شرکت کامپیوتری APPLE ساخته شده است
letterhead U مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterheads U مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
concerted action U عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
offices U استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com