Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
U
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
accidental
U
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Tell not all you know , nor do all you can.
<proverb>
U
به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى .
My watch is fast (gaining).
U
ساعتم جلو می افتد
To fall into a trap.
U
جشن تولدم به شنبه می افتد
What's the damage?
U
چقدر خرج روی دستم می افتد؟
slumped
U
یکباره پایین امدن یاافتادن
slumping
U
یکباره پایین امدن یاافتادن
slumps
U
یکباره پایین امدن یاافتادن
slump
U
یکباره پایین امدن یاافتادن
Timber!
U
درخت داره می افتد!
[تازه اره شده]
She is photogenic.
U
خوش عکس است (عکسش قشنگ می افتد )
Does this material stain easily ?
U
آیا این جنس زود لکه (لک ) می افتد ؟
slumps
U
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumping
U
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumped
U
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slump
U
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
jilts
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
Whatsoever
U
هرچه
[هر آنچه]
[آنچه ]
pans
U
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pan-
U
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pan
U
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
sheet
U
سیستم نگهداری کاغذ که ورقههای کاغذ را یکباره در چاپگر قرار میدهد
sheets
U
سیستم نگهداری کاغذ که ورقههای کاغذ را یکباره در چاپگر قرار میدهد
fast
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasts
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
broods
U
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
brooded
U
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
brood
U
کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
league
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
case
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
event
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
chances
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
occurrence
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
events
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
U
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
chanced
U
اتفاق افتادن
it happened
U
اتفاق افتاد
hap
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق افتادن
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
to play itself out
U
اتفاق افتادن
befallen
U
اتفاق افتادن
confederative
U
اتفاق کننده
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
tide
U
اتفاق افتادن
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
disunion
U
عدم اتفاق
acts of God
U
اتفاق قهری
act of God
U
اتفاق قهری
fall out
U
اتفاق افتادن
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
chance
U
اتفاق افتادن
unison
U
اتحاد اتفاق
befalling
U
اتفاق افتادن
befall
U
اتفاق افتادن
chancing
U
اتفاق افتادن
occurs
U
اتفاق افتادن
occurring
U
اتفاق افتادن
occurred
U
اتفاق افتادن
occur
U
اتفاق افتادن
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
befalls
U
اتفاق افتادن
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
supervention
U
اتفاق ناگهانی
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
befell
U
اتفاق افتادن
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
unanimously
U
به اتفاق اراء
come about
U
اتفاق افتادن
come to pass
U
اتفاق افتادن
consensus
U
اتفاق اراء
unanimity
U
اتفاق اراء
casualist
U
معتقد به اتفاق
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
betide
U
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
combinatorial explosion
U
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
Should anything happen to me, ...
<idiom>
U
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It took place under my very eyes.
U
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
interrupts
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
There's no danger of that happening again.
U
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
contingent annuity
U
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupt
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
cry over spilt milk
<idiom>
U
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
knowledge
U
آنچه دانسته است
exclusive
U
آنچه شامل نمیشود
constants
U
آنچه تغییر نمیکند
constant
U
آنچه تغییر نمیکند
circulating
U
آنچه به راحتی می چرخد
the above was a summary
آنچه دربالا گفته شد
the long and the short of it
<idiom>
آنچه گفتنی است
previous
U
آنچه زودتر رخ میدهد
circulars
U
آنچه در یک دایره می چرخد
protective
U
آنچه حافظت میکند
producing
U
آنچه تولید میکند
used
U
آنچه جدید نیست
lightweights
U
آنچه سنگین نیست
auxiliary
U
آنچه کمک میکند
auxiliaries
U
آنچه کمک میکند
lightweight
U
آنچه سنگین نیست
incoming
U
آنچه از خارج می آید
authentic
U
آنچه درست است
circular
U
آنچه در یک دایره می چرخد
unwanted
U
آنچه لازم نیست
contiguous
U
آنچه اثر می گذارد
biased
U
آنچه اریب دارد
concert of europe
U
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
pragmatism
U
مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com