Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i had scarely arrived
U
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
as ... as
<adv.>
U
آنقدر... که
He did not live long enough to …
U
آنقدر عمر نکرد که ...
She talked tI'll she was blue in the face .
U
آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
He drank himself to death.
U
آنقدر مشروب خورد تامرد
She had the never to say. . .
U
آنقدر پررو بود که گفت ...
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
U
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
My tea isnt cool enough to drink.
U
چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
The exam was too easy for words .
U
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
She wept herself to sleep .
U
آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
He wears his socks into holes .
U
آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
to scare the living daylights out of somebody
U
کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
i was under his roof
U
او بودم
i was up late last night
U
بودم
was:iwas
U
من بودم
They I got confused .
U
آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
i was in the garden
U
در باغ بودم
i was on the watch for it
U
مراقب ان بودم
i was under his roof
U
مهمان او بودم
if i were
U
اگر من بودم
i passed an uneasy night
U
ناراحت بودم
He threatened to thrash the life out of me .
U
تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
to beat the egg-white until it is stiff
U
سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
to be at a loss as to what to advise
U
آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
i was under theimpression that
U
به این عقیده بودم که ...
i was absent for a while
U
یک مدتی غایب بودم
i was about to go
U
در شرف رفتن بودم
i wish i were
U
کاش من مرغی بودم
were i in his skin
U
اگر بجای او بودم
i had been caught
U
گرفته شده بودم
i would i were a child
U
ای کاش بچه بودم
the wall
U
پشت دیوارایستاده بودم
had i seen him
U
اگر من او را دیده بودم
talk someone's ear off
<idiom>
U
آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده
[اصطلاح روزمره]
i was in an awkword p
U
بد جوری گیر کرده بودم
were i in your place
U
اگر جای شما بودم
I was sound asleep when he knocked.
U
وقتیکه در زد غرق خواب بودم
I was an eye witness to what happened.
U
من حاضر وناظر وقا یع بودم
I told you , didnt I ?
U
من که بتو گفتم ( گفته بودم )
If I were you. IF I were in your shoes.
U
اگر جای شما بودم
If I were in your place. . .
U
اگر بجای شما بودم …
in my raw youth
U
در روزگارجوانی که خام وناازموده بودم
if i were you
U
اگر من جای شما بودم
I saw it for myself . I was an eye –witness
U
خودم شاهد قضیه بودم
I was waist deep in water .
U
با کمر درآب فرورفته بودم
I happened to be there when ….
U
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
I was standing at the street corner .
U
درگوشه خیابان ایستاده بودم
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball.
مگر کف دستم را بو کرده بودم.
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
U
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
I wish I were rich .
U
کاش ( کاشکی ) پولدار بودم
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .
U
فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
he undid what i had done
U
انچه من رشته بودم او پنبه کرد
I was up all night in my bed.
U
من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
u.sings
[ and+]
U
با انهایی که من دیده بودم فرق داشت
i was the second to speak
U
دومین کسی که سخن گفت من بودم
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting.
U
من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
i was not my self
U
از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
I have been deceived in you .
U
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
I´m as hungry as a horse.
U
آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
hungry as a hunter
<idiom>
U
آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
aweary
U
خسته
played out
U
خسته
ennuied
U
خسته
jaded
U
خسته
exhausted
U
خسته
footworn
U
خسته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
jadish
U
خسته
wind broken
U
خسته
tiredly
U
خسته
washed-out
U
خسته
whacked
U
خسته
blown
U
خسته
wearying
U
خسته
weary
U
خسته
tired
U
خسته
wearies
U
خسته
wearied
U
خسته
outworn
U
خسته
tires
U
خسته
washed out
U
خسته
tiring
U
خسته
spent
U
خسته
tire
U
خسته
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
zonked
U
کاملا خسته
to do up
U
خسته کردن
tired of writing
U
خسته از نوشتن
blah
U
خسته کننده
way worn
U
خسته راه
pesthouse
U
خسته خانه
way worn
U
خسته سفر
pest house
U
خسته خانه
weariful
U
خسته کننده
overstrain
U
خسته کردن
neurasthenia
U
خسته روانی
he seems to be tired
U
خسته مینماید
it irks me
U
خسته شدم
uninteresting
U
خسته کننده
wearing
U
خسته کننده
to knock up
U
خسته شدن
prosish
U
خسته کننده
worn-out
U
خسته و کوفته
irks
U
خسته شدن
irking
U
خسته شدن
irked
U
خسته شدن
irk
U
خسته شدن
tiring
U
خسته کردن
tires
U
خسته کردن
tire
U
خسته کردن
sears
U
خسته خشکاندن
seared
U
خسته خشکاندن
sear
U
خسته خشکاندن
overwork
U
خود را خسته
overworked
U
خود را خسته
worn out
U
خسته و کوفته
bores
U
خسته کننده
bores
U
خسته کردن
bore
U
خسته کننده
bore
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
harass
U
خسته کردن
overworks
U
خود را خسته
overworking
U
خود را خسته
dulls
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
dullest
U
خسته کننده
fags
U
خسته کردن
fag
U
خسته کردن
stumps
U
خسته وکوفته
stumping
U
خسته وکوفته
stumped
U
خسته وکوفته
stump
U
خسته وکوفته
monotonous
U
خسته کننده
jade
U
خسته کردن
strains
U
خسته کردن
strain
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته شدن
fatigue
U
خسته کردن
duller
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
dull
U
خسته کننده
fatiguing
U
خسته کننده
fatigues
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته شدن
fatigued
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته شدن
tiresome
U
خسته کننده
fatiguable
U
خسته شدنی
forwearied
U
خسته فرسوده
insipid
U
خسته کننده
wearisome
U
خسته کننده
tedious
U
خسته کننده
exhausting
U
خسته کننده
forworn
U
وامانده خسته
fatigable
U
خسته شدنی
indefatigable
U
خسته نشدنی
lagging
U
خسته کننده
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
fatig
U
خسته کننده
dead alive
U
خسته کننده
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
She procrastinated until it was too late .
U
آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
grueling
U
خسته کننده فرساینده
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
play out
U
خسته کردن ماهی
prolixly
U
بطور خسته کننده
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
longueur
U
قسمت خسته کننده
longsome
U
مطول خسته کننده
wearisomely
U
بطور خسته کننده
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
jade
U
یابو یا اسب خسته
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
langorous
U
خسته سستی اور
wear out
U
کاملا خسته کردن
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
I'm tired of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
prolix
U
خسته کننده روده دراز
I'm fed up with it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm tired of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
world weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world-weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com