English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
talk someone's ear off <idiom> U آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
as ... as <adv.> U آنقدر... که
He did not live long enough to … U آنقدر عمر نکرد که ...
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
minimization U کم انگاری
imaginary U انگاری
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
She talked tI'll she was blue in the face . U آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
I kept saying it tI'll I was blue in the face. U آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
She had the never to say. . . U آنقدر پررو بود که گفت ...
anthropomorphism U انسان انگاری
imaginary U جزء انگاری
nonchalance U سهل انگاری
nihilism U نیست انگاری
negligence U سهل انگاری
presuppositions U پیش انگاری
presupposition U پیش انگاری
insouciance U سهل انگاری
imaginary root U ریشه ی انگاری
cryptomnesia U نو انگاری خاطره
laches U سهل انگاری
imaginary axis U محور انگاری
imaginary part U جزء انگاری
She wept herself to sleep . U آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
to scare the living daylights out of somebody U کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
My tea isnt cool enough to drink. U چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
He wears his socks into holes . U آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
The exam was too easy for words . U امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
theomania U خود خدا انگاری
enelicomorphism U بزرگسال انگاری کودک
necromimesis U خود مرده انگاری
contralateral neglect U نادیده انگاری دگرسو
reification U شیئی انگاری مفهومها
indifference U لاقیدی سهل انگاری
sour grapes mechanism U مکانیسم ناچیز انگاری
zoomorphism U حیوان ریخت انگاری
They I got confused . U آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
it stings the conscience U وجدان را نیش میزند
he rows 0 to the minute U او دقیقهای سی پارو میزند
roundsman U کسی که گشت میزند
rounder U کسی که دور میزند
server U بازیکنی که توپ را میزند
he does nothing but talk U فقط حرف میزند
bassist U کسی که ویلون سل میزند
neghgent U غفلت کار سها انگاری
to beat the egg-white until it is stiff U سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
to be at a loss as to what to advise U آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
He threatened to thrash the life out of me . U تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
It makes my stomach turn [over] . <idiom> U دلم را به هم میزند. [اصطلاح روزمره]
the horse refuses the fence U اسب از پر چین عقب میزند
he coins money U گویی پول سکه میزند
soliloquizer U کسیکه باخود حرف میزند
soliloquist U کسیکه باخود حرف میزند
smatterer U کسیکه از روی بی اطلاعی حرف میزند
cruiser U کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
pone U کسیکه ورق بازی رابر میزند
milk walk U گشتی که شیر فروش میزند گشت
cruisers U کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . U فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
gold digger U زنی که با افسونهای زنانه مردان را تیغ میزند
that is an offences to moralit U لطمه به خلاق میزند درعالم اخلاق خطاست
spray U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
wing U گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
winging U گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
sprayed U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spraying U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprays U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
to greenwash U نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
wisecracker U کسیکه حرف کنایه داریا شوخی امیز میزند
iam impatient to go U دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
card sharps U قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
card sharp U قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
obstruction guard U میله جلو لوکوموتیوکه موانع را از روی ریلهاپس میزند
malingerer U سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
malingerers U سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
The culpable action may be done wilfully or by negligence. U عمل قابل مجازات ممکن است آگاهانه یا با سهل انگاری انجام شود.
His sculptures blend into nature as if they belonged there. U مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
flagellant U کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
I´m as hungry as a horse. U آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
juke joint U رستوران کوچکی که خوراک ارزان داشته و نیز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودکار میزند
hungry as a hunter <idiom> U آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
it was eaten U خورده شد
eaten U خورده
irriguous U اب خورده
little U خورده
messy U بهم خورده
puckery U چین خورده
aggresive U خورده شده
grubbiest U کرم خورده
plicated U چین خورده
grubbier U کرم خورده
belly pinched U گرسنگی خورده
patsy U فریب خورده
corrosion U خورده شدن
on oath U قسم خورده
grubby U کرم خورده
withered U چروک خورده
wound U پیچ خورده
callous U پینه خورده
mussy U بهم خورده
stamped U تمبر خورده
indisposed U بهم خورده
underdog U سگ شکست خورده
brushed U شانه خورده
cancelled U قلم خورده
thrawart U پیچ خورده
twisty U پیچ خورده
vermiculate U کرم خورده
writhen U تاب خورده
writhen U پیچ خورده
worm eaten U کرم خورده
eaten U خورده شده
tetched U بهم خورده
teched U بهم خورده
failures U شکست خورده
failure U شکست خورده
starveling U گرسنگی خورده
stickit U شکست خورده
conglomerate U به هم جوش خورده
conglomerates U به هم جوش خورده
symphsis U عضوجوش خورده
wounding U پیچ خورده
underdogs U سگ شکست خورده
turkey U شکست خورده
dehiscent U ترک خورده
crimpled U چوروک خورده
hammer hard U چکش خورده
crackly U چین خورده
cleft U ترک خورده
moth eaten U بید خورده
corrodible U خورده شدنی
worm-eaten U کرم خورده
engrained U پینه خورده
dislocated U بهم خورده
clefts U ترک خورده
crossed out U قلم خورده
distempered U بهم خورده
clift U ترک خورده
folded picture U تصویر تا خورده
craven U شکست خورده
fretted by rust U زنگ خورده
picked U کلنگ خورده
deluded U فریب خورده
kaput U کاملا شک ست خورده
carious U کرم خورده
jiggly U تکان خورده
butt welded U از سر جوش خورده
kinky U پیچ خورده
kinky U گره خورده
turkeys U شکست خورده
maggoty U کرم خورده
mildewy U باد خورده
wounds U پیچ خورده
moth-eaten U بید خورده
smatterer U کسیکه بریده بریده حرف میزند
She procrastinated until it was too late . U آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
chiselled U چوب اسکنه خورده
chiseled U چوب اسکنه خورده
cat gets one's tongue <idiom> U گربه زبونش را خورده
Are you daft ? U مگر مغز خر خورده ای ؟
wrounght iron mill bar U اهن جوش خورده
I have a cold. U من سرما خورده ام. [پزشکی]
to be fooled U فریب خورده بودن
These shoes dont fit me. U زنگ مدرسه خورده
to be deluded U فریب خورده بودن
common ashlar U سنگ چکش خورده
impacted U باهم جوش خورده
Today I took laxatives. U امروز مسهل خورده ام.
indurate U پینه خورده کردن
bound barrel U لوله تاب خورده
seared conscience U وجدان پینه خورده
certified public accountant U حسابدار قسم خورده
chartered accountant U حسابدار قسم خورده
sclerous U متصلب پینه خورده
rancid U باد خورده فاسد
cut in U چاک خورده شکافته
rolled profile U نیمرخ نورد خورده
rolled iron or steel U فولاد نورد خورده
deep dyed U زیاد رنگ خورده
foul anchor U لنگر تاب خورده
patsy U شخص گول خورده
lost U شکست خورده گمراه
i have caught a thorough chill U سرمای حسابی خورده ام
it is sufficiently stamped U کم تمبر خورده است
inure or en U پینه خورده کردن
rolled glass U شیشه نورد خورده
grounded U توپ به زمین خورده
spun glass U شیشه تاب خورده
beaten U چکش خورده فرسوده
thraw U پیچ خورده دررفته
interwrought U بهم جوش خورده
weldment U چیز جوش خورده
buckled wheel U چرخ خم شده [تاب خورده]
foul hawse U زنجیرها تاب خورده اند
weather stained U هوا خورده ورنگ پریده
fused ring system U سیستم حلقهای جوش خورده
weldment U قطعات بهم جوش خورده
fusion principle U اصل ترکیبات جوش خورده
gyrus U برامدگی چین خورده مغز
a man in his forties U مرد چهل و خورده ساله
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com