English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1667 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He is a man who would stoop to anything . U آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
world bank U بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
open U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
boomeranging U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerang U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerangs U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranged U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to make a r for something U برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
within reach of gunshot U کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
unidirectional soldification U روشی برای رسیدن به موادتک بلوری
bar mitzvahs U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
lay over <idiom> U به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
to strain U کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
bar mitzvah U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
boot U اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
block U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
throw one's weight around <idiom> U ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
blocked U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
shoot the gap U حمله بین محافظان خط برای رسیدن به توپدار یا پاس دهنده
stick bridge U پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to catch at something U برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
distaff U فرموک [وسیله ای برای رسیدن پشم و پنبه به روش سنتی و دستی]
hybrid circuit U ترکیب مدارهای آنالوگ و دیجیتال در سیستم کامپیوتری برای رسیدن به هدف مخصوص
pert U تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
Salvation Army U تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
to come in first U پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
prone to do something آماده برای کردن کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
carry through <idiom> U برای کاری نقشهای کشیدن
can i do a for you U کاری می توانم برای شمابکنم
undertakes U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
a person of high standing U آدمی بالا مقام [پر احترام]
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
serve one's purpose <idiom> U مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
He's one of a kind. U او [مرد] آدمی منحصر به فرد است.
terrorism U عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
scratch file U ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
area U اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
areas U اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
afterthoughts U فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
to come to a he U باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
diskless workstation U ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
work file U فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
redundant U قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
hygrograph U دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
conspicuious consumption U مصرف افراطی مصرفی که هدفش خودنمائی به دیگران است این اصطلاح اولین بار بوسیله تورستین وبلن اقتصاددان امریکائی
soft touch U آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
begger my neighbour policy U سیاستی است که هدفش انتقال مشکل بیکاری به کشور دیگر است مانندافزایش تعرفه گمرکی
ends U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. U به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
scratchpad U فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
end U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
What she wears speaks volumes about her. U به سبکی که او [زن] لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
CD WO U مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
drinker’s nose U آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
boozer's nose U آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
red-nose U آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
latchkey kid [colloquial] U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
protocols U ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocol U ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
AppleTalk U پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
international finance corporation U شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
token bus network U EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
european atomic energy community U جامعه نیروی اتمی اروپا اتحادیه متشکل از بلژیک وفرانسه و المان و ایتالیا ولوگزامبورک و هلند که هدفش ایجاد تسهیلات مختلف در راه بهره برداری ازانرژی اتمی است
tokens U بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
token U بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
Luddite U هریک از کارگرانی که ماشینهای نساجی را چون نیاز به کارگر را کم میکردند درهم میشکستند آدمی که با دگرگونیهای فنی و صنعتی مخالف است
Luddites U هریک از کارگرانی که ماشینهای نساجی را چون نیاز به کارگر را کم میکردند درهم میشکستند آدمی که با دگرگونیهای فنی و صنعتی مخالف است
to pair off U دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
DNS U پایگاه داده توزیع شده در سیستم اینترنت که نام ها را با آدرس مط ابق میکند مثلاگ می توانید از نام www.PCP.CO.UK برای رسیدن وب سایت Peter Collin Publishing استفاده کنید و نیاز به به آدرس پیچیده شبکهای
programming U نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work. U حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
processor U پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
kiosk U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
drilling pattern U نمونه مته کاری الگوی مته کاری
badminton U بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
to come by U رسیدن
to catch up U رسیدن به
to come to hand U رسیدن
take in (money) <idiom> U رسیدن
to fetch up U رسیدن
getting U رسیدن
maturate U رسیدن
aims U رسیدن
aimed U رسیدن
light or lighted U رسیدن
to come to a he U رسیدن
to d. up with U رسیدن به
expire U به سر رسیدن
land U رسیدن
catch up U رسیدن به
aim U رسیدن
to get at U رسیدن به
reached U رسیدن به
gets U رسیدن
arriving U رسیدن
arrives U رسیدن
arrived U رسیدن
arr U رسیدن
arrive U رسیدن
attain U رسیدن
accru U رسیدن
peering U رسیدن
peered U رسیدن
peer U رسیدن
reached U رسیدن
reaches U رسیدن به
reaches U رسیدن
reaching U رسیدن به
reaching U رسیدن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com