English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
tar U : برانگیخته خشمگین کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
excited U برانگیخته
impassioned U برانگیخته
wind up to fury U خشمگین کردن
to w up to fury U خشمگین کردن
exasperate U خشمگین کردن
exasperated U خشمگین کردن
vext U خشمگین کردن
enraging U خشمگین کردن
enrage U خشمگین کردن
incenses U خشمگین کردن
enraged U خشمگین کردن
ensnaring U خشمگین کردن
incensing U خشمگین کردن
exasperates U خشمگین کردن
exasperating U خشمگین کردن
ensnarl U خشمگین کردن
enrages U خشمگین کردن
ensnared U خشمگین کردن
ensnares U خشمگین کردن
to move to anger U خشمگین کردن
incense U خشمگین کردن
incensed U خشمگین کردن
ensnare U خشمگین کردن
to put one's monkey up U خشمگین کردن
hot U برانگیخته بگرمی
excited state U حالت برانگیخته
wrathful U برانگیخته غضبناک
hottest U برانگیخته بگرمی
hotter U برانگیخته بگرمی
irritated U برانگیختن خشمگین کردن
irritate U برانگیختن خشمگین کردن
provokes U برافروختن خشمگین کردن
provoked U برافروختن خشمگین کردن
provoke U برافروختن خشمگین کردن
to provoke a person to anger U کسیرا خشمگین کردن
irritates U برانگیختن خشمگین کردن
anger U غضب خشمگین کردن
to provoke a person's anger U کسیرا خشمگین کردن
tarre U خشمگین کردن ازردن
infuriate U بسیار خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American] U کسی را خشمگین کردن
angers U غضب خشمگین کردن
angering U غضب خشمگین کردن
angered U غضب خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British] U کسی را خشمگین کردن
infuriating U بسیار خشمگین کردن
infuriates U بسیار خشمگین کردن
infuriated U بسیار خشمگین کردن
white-hot U دارای احساسات برانگیخته
white hot U دارای احساسات برانگیخته
indign U فاقد شایستگی خشمگین کردن
to make somebody's blood boil <idiom> U کسی را خیلی خشمگین کردن
annoy U بستوه اوردن خشمگین کردن
vexing U رنجه دادن خشمگین کردن
annoyed U بستوه اوردن خشمگین کردن
vex U رنجه دادن خشمگین کردن
vexes U رنجه دادن خشمگین کردن
annoys U بستوه اوردن خشمگین کردن
rub someone the wrong way <idiom> U خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
delayed neutrons U نوترونهای تابش شده از یک هسته برانگیخته در یک پروسه رادیواکتیو
puff adder U یکجور افعی بزرگ افریقایی که چون برانگیخته شودتنش بادمیکند
aggravate U اضافه کردن خشمگین کردن
aggravates U اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated U اضافه کردن خشمگین کردن
exasperated U خشمگین
exasperating U خشمگین
snarly U خشمگین
pissed U خشمگین
exasperate U خشمگین
snuffy U خشمگین
exasperates U خشمگین
irate <adj.> U خشمگین
out of temper U خشمگین
wrathful U خشمگین
wrathful [literary] <adj.> U خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.> U خشمگین
pissed [at] [American E] <adj.> U خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.> U خشمگین [از]
mad [coll.] [very angry] <adj.> U خشمگین
ireful [literary] <adj.> U خشمگین
indignant <adj.> U خشمگین
furious <adj.> U خشمگین
mad [at] <adj.> U خشمگین [از]
angry <adj.> U خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.> U خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.> U خشمگین
waxy U خشمگین
angry [with] <adj.> U خشمگین [از]
in a fury U خشمگین
wroth U خشمگین
he was in his tantrum U خشمگین بود
indignant U رنجیده خشمگین
boil U خشمگین شدن
to f. angry U خشمگین شدن
rabid U خشمگین هار
snarls U خشمگین ساختن
boiled U خشمگین شدن
boils U خشمگین شدن
to lash oneself in to a fury U خشمگین شدن
to get one's monkey up U خشمگین شدن
to get excited U خشمگین شدن
in a stew U دل واپس خشمگین
to fly into a rage U خشمگین شدن
to fly in to passion U خشمگین شدن
snarling U خشمگین ساختن
snarl U خشمگین ساختن
loath loth U منفور خشمگین
snarled U خشمگین ساختن
infuriation U خشمگین سازی
resented U رنجیدن از خشمگین شدن از
resenting U رنجیدن از خشمگین شدن از
resent U رنجیدن از خشمگین شدن از
resents U رنجیدن از خشمگین شدن از
snappish U خشمگین دارای مزه بد
to be in a fume U خشمگین یارنجیده شدن
to fall into a rage or passion U خشمگین شدن ازجادر رفتن
to lool black U خشمگین یا متغیر بنظر امدن
growls U خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growling U خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growled U خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growl U خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com