English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 283 (46 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
deposit U : ته نشین کردن گذاشتن
deposit U ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
deposits U : ته نشین کردن گذاشتن
deposits U ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
auction U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioned U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioning U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions U حراج کردن بمزایده گذاشتن
cut U عبور کردن گذاشتن
cuts U عبور کردن گذاشتن
corner U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
cornering U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corners U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
applies U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
apply U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
applying U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
wad U کپه کردن لایی گذاشتن
wads U کپه کردن لایی گذاشتن
accumulate U روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulates U روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating U روی هم گذاشتن متراکم کردن
have U صرف کردن گذاشتن
having U صرف کردن گذاشتن
lodge U گذاشتن تسلیم کردن
lodged U گذاشتن تسلیم کردن
lodges U گذاشتن تسلیم کردن
stead U گذاشتن حمایت کردن
arrange U قرار گذاشتن سازمند کردن
arranged U قرار گذاشتن سازمند کردن
arranges U قرار گذاشتن سازمند کردن
arranging U قرار گذاشتن سازمند کردن
louse U شپش گذاشتن شپشه کردن
swindle U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindled U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindles U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
heed U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeded U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeding U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeds U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
deteriorate U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorating U خراب کردن روبزوال گذاشتن
affect U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
inset U افزودن اضافه کردن گذاشتن
insets U افزودن اضافه کردن گذاشتن
skirt U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirted U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirts U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
fix U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
insert U گذاشتن جاسازی کردن
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
inserting U گذاشتن جاسازی کردن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
inserts U گذاشتن جاسازی کردن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventures U : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
dumbfound U متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
dumfound U متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
emplace U جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
emplacement U پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
lay down U فدا کردن گذاشتن
reefknot U گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
reship U دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
superinduce U تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
the setting of a gem U سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
to hang up U معطل کردن مسکوت گذاشتن
to part the hair U فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
to put a way childish U صرف کردن گرو گذاشتن
to put together U بکب کردن پیش هم گذاشتن
to shut up U حبس کردن درصندوق گذاشتن
to soak out the salt of U توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
To trample upon justice. To be unfair. U پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
cook up <idiom> U اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
rat race <idiom> U رها کردن ،تنها گذاشتن
Other Matches
encloses U درمیان گذاشتن
enclosing U درمیان گذاشتن
enclose U درمیان گذاشتن
triple space U دو خط درمیان کردن
to put in U درمیان اوردن نقل قول کردن
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
tween U درمیان
in between U درمیان
amidst U درمیان
altern U یک درمیان
between U درمیان
alternated U یک درمیان
alternates U یک درمیان
alternate U یک درمیان
twixt U درمیان
betwixt U درمیان
midst U درمیان
amid U درمیان
amid ships U درمیان کشتی
affiliated U درمیان خودپذیرفتن
double space U یک خط درمیان نوشتن
affiliate U درمیان خودپذیرفتن
affiliating U درمیان خودپذیرفتن
amidships U درمیان کشتی
affiliates U درمیان خودپذیرفتن
every other d. U یک روز درمیان
among U درمیان درزمرهء
every other day U یک روز درمیان
Among the people . U درمیان مردم
d. about U یک روز درمیان
interjects U درمیان انداختن
interjecting U درمیان انداختن
Every other day . On alternate days . U یکروز درمیان
interjected U درمیان انداختن
interject U درمیان انداختن
Every three days . U سه روز درمیان
interlucent U درمیان درخشنده
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
adopt U درمیان خود پذیرفتن
adopting U درمیان خود پذیرفتن
across U ازاین سو بان سو درمیان
adopts U درمیان خود پذیرفتن
alternate U یک درمیان امدن متناوب
alternated U یک درمیان امدن متناوب
alternates U یک درمیان امدن متناوب
mediate U درمیان واقع شدن
medially U چنانکه درمیان باشد
mediated U درمیان واقع شدن
midship U واقع درمیان کشتی
cross file U یک درمیان در دو جهت قراردادن
mediates U درمیان واقع شدن
to stand across the road U درمیان جاده ایستادن
mediating U درمیان واقع شدن
epenthesis U الحاق حرفی درمیان کلمه
mediates U واقع درمیان غیر مستقیم
break-ins U درمیان صحبت کسی دویدن
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
break-in U درمیان صحبت کسی دویدن
mediating U واقع درمیان غیر مستقیم
mediate U واقع درمیان غیر مستقیم
break in U درمیان صحبت کسی دویدن
epizootic U منتشر شونده درمیان جانوران
pierglass U اینه قدی درمیان دوپنجره
storage interleaving U درمیان انباره جای دادن
mediated U واقع درمیان غیر مستقیم
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
bass viol U ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to run the gauntlet U درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to get in a word edgeways U سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
ruderal U روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
triggerman U ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intra U پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
intervale U پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
endobiotic U زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
pyrenran U وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal U وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
canoness U زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations U ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
bran pie U فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gophers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate U بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gofers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofer U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
place U گذاشتن
places U گذاشتن
loads U گذاشتن
leaving U گذاشتن
placing U گذاشتن
load U گذاشتن
placements U گذاشتن
placement U گذاشتن
lets U گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
to trample on U گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
take in U تو گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
teasing U سر به سر گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
mislaid U جا گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
leave U گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
lay U گذاشتن
puts U گذاشتن
letting U گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
run home U جا گذاشتن
putting U گذاشتن
infiltrates U گذاشتن
lays U گذاشتن
let U گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
infiltrating U گذاشتن
put U گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
to pickle a rod for U گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
reserving U کنار گذاشتن
line out U با خط علامت گذاشتن
coop U درقید گذاشتن
earmark U کنار گذاشتن
depositing U به امانت گذاشتن
to leave off U کنار گذاشتن
to lay aside U کنار گذاشتن
hatched U تخم گذاشتن
juxtaposes U پهلوی هم گذاشتن
to put by U کنار گذاشتن
juxtaposes U پیش هم گذاشتن
juxtaposed U پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed U پیش هم گذاشتن
to lay it on with a trowel U کار گذاشتن
set down U بزمین گذاشتن
juxtapose U پهلوی هم گذاشتن
hatches U تخم گذاشتن
bordering U حاشیه گذاشتن
earmarks U کنار گذاشتن
to leave a margin U حاشیه گذاشتن
to put a way U کنار گذاشتن
to lay anegg U تخم گذاشتن
shelf U کنار گذاشتن
saluted U احترام گذاشتن
trusted U امانت گذاشتن
trusted U ودیعه گذاشتن
trusts U امانت گذاشتن
cupel U در بوته گذاشتن
cuple U در بوته گذاشتن
trusts U ودیعه گذاشتن
cups U فنجان گذاشتن
overruled U کنار گذاشتن
overrule U کنار گذاشتن
salute U احترام گذاشتن
filed U صف درپرونده گذاشتن
saluting U احترام گذاشتن
salutes U احترام گذاشتن
file U صف درپرونده گذاشتن
trust U ودیعه گذاشتن
cupped U فنجان گذاشتن
lays U کار گذاشتن
shelf U در تاقچه گذاشتن
reserves U کنار گذاشتن
vane U پر گذاشتن به تیر
vanes U پر گذاشتن به تیر
to make a for U دردسترس گذاشتن
overrules U کنار گذاشتن
badgers U :سربسر گذاشتن
lay U کار گذاشتن
reserve U کنار گذاشتن
badgering U :سربسر گذاشتن
badgered U :سربسر گذاشتن
cup U فنجان گذاشتن
badger U :سربسر گذاشتن
trust U امانت گذاشتن
parcels U دربسته گذاشتن
legates U بارث گذاشتن
fuse U سیم گذاشتن
put on rudder U سکان گذاشتن
fused U فتیله گذاشتن در
overlay U جای گذاشتن
fused U سیم گذاشتن
put out to interest U به بهره گذاشتن
overlaying U جای گذاشتن
fuse U فتیله گذاشتن در
to put to contract U بمناقصه گذاشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com