English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 303 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
exploit U :بکار انداختن
exploiting U :بکار انداختن
exploits U :بکار انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
lope U شلنگ انداختن تاخت رفتن
loped U شلنگ انداختن تاخت رفتن
lopes U شلنگ انداختن تاخت رفتن
loping U شلنگ انداختن تاخت رفتن
wind U ازنفس انداختن نفس
winds U ازنفس انداختن نفس
rave U جار و جنجال راه انداختن
raved U جار و جنجال راه انداختن
raves U جار و جنجال راه انداختن
dump U از کار انداختن ناگهانی کل سیستم
activate به کار انداختن
activated U به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
activates U به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
activating U به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
bomb disposal U از کار انداختن بمب
lure U بوسیله تطمیع بدام انداختن
lured U بوسیله تطمیع بدام انداختن
lures U بوسیله تطمیع بدام انداختن
luring U بوسیله تطمیع بدام انداختن
quagmire U در لجن انداختن
quagmires U در لجن انداختن
inoperable U غیر قابل کار انداختن خراب
mesh U : بدام انداختن
meshes U : بدام انداختن
meshing U : بدام انداختن
put U تعویض کردن انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
putting U تعویض کردن انداختن
slip U ازقلم انداختن
slipped U ازقلم انداختن
slips U ازقلم انداختن
cellar U جای شراب انداختن
cellars U جای شراب انداختن
string U زه انداختن به
launch U به اب انداختن کشتی
launch U انداختن پرت کردن
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن
launch U جا انداختن کالا در بازار
launch U راه انداختن
launched U به اب انداختن کشتی
launched U انداختن پرت کردن
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن
launched U جا انداختن کالا در بازار
launched U راه انداختن
launches U به اب انداختن کشتی
launches U انداختن پرت کردن
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن
launches U جا انداختن کالا در بازار
launches U راه انداختن
launching U به اب انداختن کشتی
launching U انداختن پرت کردن
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن
launching U جا انداختن کالا در بازار
launching U راه انداختن
tie U بالا انداختن توپ
ties U بالا انداختن توپ
prime U راه انداختن
primed U راه انداختن
primes U راه انداختن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
abort U بچه انداختن
aborted U بچه انداختن
aborting U بچه انداختن
aborts U بچه انداختن
line U خط انداختن در
lines U خط انداختن در
groove U خط انداختن شیار دار کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
down U انداختن توپدار به زمین
corner U درگوشه انداختن
cornering U درگوشه انداختن
corners U درگوشه انداختن
move U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
blurt U از دهان بیرون انداختن
miscarries U بچه انداختن
miscarry U بچه انداختن
miscarrying U بچه انداختن
involve U گیر انداختن وارد کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
jade U ازکار انداختن
fulminate U باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
fulminated U باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
fulminates U باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
discard U دور انداختن
discarded U دور انداختن
discarding U دور انداختن
discards U دور انداختن
operational U قابل بکار انداختن
cultivation U جلب محبت برای استفاده درکسب اطلاعات دانه پاشیدن تماس برای جلب و به دام انداختن افراد
stencil U با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
stenciled U با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
Other Matches
actuate بکار انداختن
actuate U بکار انداختن
to put in motion U بکار انداختن
call forth U بکار انداختن
to set to work U بکار وا داشتن یا انداختن
to start a motor U موتوری را بکار انداختن
To operate something . U چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down U پایین انداختن انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
to make use of U بکار بردن
practical U بکار خور
actuator U بکار اندازنده
misemploy U بد بکار بردن
put forth U بکار بردن
to come into operation U بکار افتادن
subornation U اغواء بکار بد
usable <adj.> U بکار بردنی
knowledgeable U وارد بکار
users U بکار برنده
practicals U بکار خور
abusing U بد بکار بردن
abuses U بد بکار بردن
abused U بد بکار بردن
abuse U بد بکار بردن
activation U بکار واداری
apply U بکار بردن
applying U بکار بردن
busy at U دست بکار
wage income U درامدمربوط بکار
useable U بکار بردنی
utilizer U بکار برنده
busy in U دست بکار
applies U بکار بردن
conspicuious consumption U بکار برده شد
investiture with an office U برگماری بکار
to put forth U بکار بردن
he is of no service to us U بکار ما نمیخورد
actuation U بکار اندازی
get down to work U بکار پرداختن
to tackle to U بکار چسبیدن
To put ones shoulder to the wheel. U تن بکار دادن
commodious U بکار خور
turn to U بکار پرداختن
applicable <adj.> U بکار بردنی
served U بکار رفتن
serves U بکار رفتن
handle U بکار بردن
bleach U بکار رود
bleached U بکار رود
bleaches U بکار رود
utilizable <adj.> U بکار بردنی
serve U بکار رفتن
utilised U بکار زدن
suitable <adj.> U بکار بردنی
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
applied U بکار بردنی
utilizing U بکار زدن
utilizes U بکار زدن
useful <adj.> U بکار بردنی
utilize U بکار زدن
utilising U بکار زدن
utilisable [British] <adj.> U بکار بردنی
utilises U بکار زدن
user U بکار برنده
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
handles U بکار بردن
dday U اولین روزاغاز بکار
misapply U بیموقع بکار بردن
To set to work. To get cracking. U دست بکار شدن
avocational U وابسته بکار فرعی
to set to U دست بکار شدن
full time U زمان اشتغال بکار
wields U خوب بکار بردن
I put my money to work. U پولم را بکار انداختم
wielding U خوب بکار بردن
wielded U خوب بکار بردن
he used violence U زور بکار برد
wield U خوب بکار بردن
first order predicate logic U PROLO بکار می رود
do up U شروع بکار کردن
multilaunching U اغاز بکار چندتایی
shoehorn U پاشنه کش بکار بردن
shoehorns U پاشنه کش بکار بردن
to begin upon U دست بکار...شدن
parachute U پاراشوت بکار بردن
serviceability U بکار خوری بدردخوری
pre engage U از پیش بکار گماشتن
play upon words U جناس بکار بردن
committing U بکار بردن نیروها
get to work U دست بکار زدن
committed U بکار بردن نیروها
commits U بکار بردن نیروها
commit U بکار بردن نیروها
impressment U بکار اجباری گماری
parachuting U پاراشوت بکار بردن
busier U دست بکار شلوغ
lever watch U شیوه بکار بردن
answered U بکار امدن بکاررفتن
answering U بکار امدن بکاررفتن
answers U بکار امدن بکاررفتن
finesse U زیرکی بکار بردن
manoeuver U تدبیر بکار بردن
busied U دست بکار شلوغ
busy U دست بکار شلوغ
busiest U دست بکار شلوغ
busies U دست بکار شلوغ
parachutes U پاراشوت بکار بردن
parachuted U پاراشوت بکار بردن
set to work U دست بکار زدن
answer U بکار امدن بکاررفتن
set up U اماده بکار استقرار
procrustean U بزور بکار وادارنده
busying U دست بکار شلوغ
apostrophes U که درموارد زیر بکار میرود
operated U عمل کردن بکار افتادن
outsmarts U زرنگی بیشتری بکار بردن
coppers U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
copper U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
telescope U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
operates U عمل کردن بکار افتادن
misspell U املای غلط بکار بردن
neologist U طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
misspelled U املای غلط بکار بردن
misspells U املای غلط بکار بردن
misspelt U املای غلط بکار بردن
put on U اعمال کردن بکار گماردن
apostrophe U که درموارد زیر بکار میرود
outsmarted U زرنگی بیشتری بکار بردن
mordant U ماده ثبات بکار بردن
operate U عمل کردن بکار افتادن
outsmarting U زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmart U زرنگی بیشتری بکار بردن
iodism U خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
leverage U شیوه بکار بردن اهرم
I am minding my own business. U کاری بکار کسی ندارم
telescopes U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
employed U بکار گماشتن استخدام کردن
paillette U فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
misapply U بطور غلط بکار بردن
employ U بکار گماشتن استخدام کردن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
stick to your work U بکار خود مشغول باشید
sharp tongued U بکار برنده سخنان زننده
To act on an advice . پند و اندرزی را بکار بستن
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
to keep at it U سخت دست بکار بودن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
employs U بکار گماشتن استخدام کردن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
employing U بکار گماشتن استخدام کردن
sandbagger U کسیکه کیسه شن بکار برد
aminister U تهیه کردن بکار بردن
lobworm U بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
obsoletism U بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
fuller's earth U خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
studs U زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
lakh U سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
malapropian U کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
play a joke U حیله شوخی امیز بکار بردن
accentuation U بکار بردن ایین تکیه صدا
setting up U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
stepper U چیزی که برای پله بکار می رود
wicks U چیزی که بجای فتیله بکار رود
sets U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
intakes U جای ابگیری نیروی بکار رفته
set U وسیله حاضر بکار تنظیم شده
lampron U چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
In what sense are you using this word ? U این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
active participial abjective U اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
double weft U [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
There is no fault to find with my work. U بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
occupational therapy U درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
ampersand U کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
pray consider my case U خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
wick U چیزی که بجای فتیله بکار رود
intake U جای ابگیری نیروی بکار رفته
fucus U رنگی که برای زیبایی پوست بکار میرود
software mointor U برنامهای که برای اهداف سنجش بکار می رود
pulsatilla U شیره شقایق که برای دارو بکار می رود
green corn U ذرت هندی که نارس بکار طبخ میاید
hands on U فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
orthopaedy U معالجه ناخوشی بی انکه دارویی بکار برند
hands-on U فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
corrugated cardboard U مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
wisha U برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com